فوق ماراتن

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

یه چیزی که در مورد خودم فهمیده‌م، اینه که فاصله‌ی فاخر بودن و سطحی بودنم میتونه خیلی کم باشه. و باید تلاش کنم و به خصوص با خودم روزانه ساعتی رو خلوت کنم که اون حالت فضیلت رو نگه‌دارم. حالا شاید تا آخر عمرم انقدر شکننده نباشم، ولی الان هستم. 

یه دوستی داشتیم خیلی در تلاش بود ثابت کنه که دکترها هم می‌تونن برقصن و نباید رقصیدن یه چیز سطح پایین و عوامانه بهش نگاه بشه و آدمای فرهیخته بگن در شان ما نیست این کار. حالا رقصیدن یه مثاله، در کل نگاهش این بود که همه چیز در شان همه هست. کلاً با این لغت "شان" مشکل داشت. 

من اونموقع نظری از خودم نداشتم. به این قضیه فکر نکرده بودم کلاً. ولی الان مطمئن شده‌م که این برا من صدق نمی‌کنه. اگه یه مدت با آدمایی بشینم که سطحیه نگاهشون، رنگ می‌گیرم از اونا. اگه حافظ و مولوی نخونم، یادم می‌ره بزرگ‌منشی چیه. اگه بشینم ده تا کلیپ طنز پشت سر هم ببینم انگار روحم کوچیک می‌شه. اگه فیلم بیخود ببینم یا کتاب بیخود بخونم سردرگم می‌شم.

یه چیزایی رو می‌شه پرهیز و دوری کرد، ولی یه چیزایی هم تو زندگی ناگزیره. مجبوری کار کنی، تعامل کنی، تفریح کنی. یعنی اون بریدن از دنیا هم خودش نکوهیده‌ست. ولی هیچ‌وقت این اندازه این شناخت رو از خودم نداشتم. که لمس کنم کجا کم شدم، کجا زیاد شدم. انگار باید چهارچشمی حواسم باشه همیشه.


رنگ می‌بازم و می‌گیرم رنگ

در چمن یاسمنم، صحرا سنگ

جوهرم "کان جهانی دگرست"*

لیک چون آینه می‌گیرد زنگ

عاشق خلوت درویشانم

تاجرم بر کف بازار فرنگ

ساده بر تنبک و دف می‌لغزم

دل نگهدارم باید به دو چنگ


* ازحافظ که می‌گه:

جوهر جام‌جم از کان جهانی دگرست، تو تمنا ز گل کوزه‌گران می‌داری.

  • نورا

اواخر کتاب Fight Right هستم. از جان و جولیا گاتمن. زن و شوهر روانشناسی که خود (مثل همه‌ی زوج‌های دیگر) درگیر دعوا بوده‌اند. دعوای سه هزار زوج را مطالعه کرده‌اند. و حاصلش را در این کتاب نوشته‌اند. راهنمایی برای دعوا کردن، به شیوه‌ی صحیح. 

پیام کلیدی‌اش برای من این بود که در دعواها، خیلی از ما سریع به سراغ متقاعد کردن و حل کردن مسئله می‌رویم. قبل از اینکه احساسات درگیر را درک کرده باشیم. و تا وقتی احساسات زیرین درک نشده‌اند؛ حتی منطقی‌ترین راه‌حل‌ها هم اختلاف را حل نخواهد کرد. قلبی که گرفته است، گرفتگی‌اش را نشان می‌دهد. حتی اگر بداند گرفتگی‌اش منطقی نیست.

من خودم همینطور هستم. سریع به سراغ متقاعدکردن می‌روم. گاهی قبل از اینکه حتی صحبت طرف مقابل را کامل گوش بدهم. اگر این کتاب را نخوانده بودم احتمالاً تا آخر عمرم قرار بود همینطور بمانم و فکر کنم حل مسائل بین انسانی شبیه حل دیفرانسیل است. یک چیز دیگر هم اینکه معنی "دعوا" برای من صدای بلند و داد کشیدن بود. در حالی که بحث کردن هم همان دعوا کردن است. یعنی یک چیزی است که دو نفر نظر مختلفی دارند. همین اسمش دعواست و همین را باید درست انجام داد. 

چند نکته‌ی جالب پراکنده هم که به ذهنم می‌رسد:

 می‌گفت یک باور قدیمی است (به خاطر یک تحقیق قدیمی) که زوج‌هایی که از دعوا فراری‌اند یا زوج‌هایی که سریع جوش می‌آورند ناموفقند. و اینطور نیست.

یا یک باور نادرست دیگر که "نباید با دلخوری خوابید". اتفاقاً گاهی باید اجازه داد که کمی زمان بگذرد. نه چند ماه. ولی چند روز اشکالی ندارد. که بتوان از زاویه‌ی دور به قضیه نگاه کرد.

یا یک نتیجه‌ی خیلی جالب، که دیده بودند در ۵۸٪ از زوج‌هایی که زوجین دنبال برنده شدن در دعوا بوده‌اند؛ مرد رابطه بعد از ۲۰ سال مرده است! که در مقایسه با زوج‌هایی که دنبال برنده شدن نبوده‌اند خیلی خیلی قابل ملاحظه بوده. یعنی این اندازه نه تنها بر روان، بلکه بر جسم آدم‌ها هم تاثیر می‌گذارد. 

 چیزهای زیاد دیگری هم بود که در حافظه‌ی فعالم نیست. 


از کتابهایی است که دوست دارم بعد از مدتی دوباره سراغش بروم و خودم را بسنجم.


یادم آمد یک کتاب دیگر را هم اخیراً تمام کرده‌ام. The art of readable code. خیلی ساده و زودخوان هم بود. چیزهایی که در ذهنم مانده این است که کجاها باید یک تابع جدید بنویسیم و کجا ننویسیم؛ خوانایی کد را چطور بهتر کنیم از نظر زیبایی‌شناسی؛ انتخاب اسم‌های بامعنی، کجا از ثابت‌ها و کجا از متغیرها استفاده کنیم، چطور کامنت بنویسیم، و فحوای کلامش این بود که کد را طوری بنویسید، که یک فرد کاملاً ناآشنا هم بتواند کد را بخواند و بفهمد. (دقت کنید که آن فرد ناآشنا ممکن است خود پنج سال بعدتان باشد). هدفتان همین باشد. و خب از وقتی این را خوانده‌ام به نظر خودم خیلی تمیزتر و خواناتر کد می‌نویسم و از چیزهایی که قبلاً عبور می‌کردم که "بعداً" درست کنم عبور نمی‌کنم. 



(متأسّفانه هیچ یک از این دو کتاب ترجمه‌ی فارسی ندارند.)

  • نورا

- خانواده معمولاً شنبه‌ها تماس می‌گیرند. این هفته زنگ نزدند. من حدس می‌زنم که توی گیر و دار مهمونیای عیدن. 

- هر دو هفته یکبار جلسه‌ی گروهی داریم (با همکارهای دانشگاه). دیروز وارد جلسه شدیم و دیدیم کسی نیست. توی گروه پرسیدیم که این هفته جلسه هست؟ مسئول آزمایشگاهمون بعد از یک ربع جواب داد که نه، این هفته و هفته‌ی بعد هیچ جلسه‌ای نداریم به‌خاطر تعطیلات بهار.

- قرار بود هر دو هفته یک بار جلسه‌ی گروهی داشته باشیم (با همکارهای شرکت). دو هفته داشتیم و هفته‌های بعد هیچ‌کس چیزی نگفت و دیگه جلسه نداشتیم.

- با دوستامون قرار گذاشته بودیم که تماس گروهی بگیریم. یکی از بچه‌ها بعد از یک ساعت اومد که بقیه‌مون تقریباً در حال خداحافظی بودیم. وقتی اومد توضیح داد که چرا دیر کرده. ولی در طول اون یک ساعت هیچ پیامی نداده بود که من دیرتر میام.


من فکر می‌کنم این‌ها همه حالت‌هایی هستند که نشون می‌دن این آدما مهارت ارتباط موثر ندارند. بعضی‌ها فکر می‌کنند «چیزی نگفتن» خودش حاوی یه پیامه. گاهی هست، ولی چرا وقتی میشه چیزی گفت اون رو نگفت و بقیه رو معطل کرد و توی سردرگمی رها کرد. درسته من نوعی می‌شینم بهرحال کارامو می‌کنم و اینجوری نیست که دست به سینه منتظر زنگ خانواده‌م باشم و بگم وقتم هدر رفت، ولی اگه مادرم به خودش زحمت بده چهار کلمه تایپ کنه که ما امروز زنگ نمی‌زنیم، آیا این بالغانه‌تر نیست؟ اگه مسئول آزمایشگاهمون هفته‌ی پیش تایپ کنه که دو هفته‌ی آتی جلسه نخواهیم داشت بهتر نیست؟ و الی آخر.


نمی‌گم خودم از این عیب مستثنام. منم در حال یاد گرفتنم هنوز. فقط می‌خوام بگم این هم یک مورد از مواردیه که توی ارتباط با بقیه باید یاد گرفت. 

  • نورا

توی این پست از کمال‌گرایی یا همه-هیچ‌گرایی نوشته بودم. یه کلمه‌ی کلیدی دیگه‌ش اینه که برا انجام دادن یه کاری هی میگم "از فردا"، "از امشب"، "از ماه بعد". انجام دادنش رو به زمان آینده موکول می‌کنم.

و این برام توجیه‌پذیر هم هست. چون دو مورد هست که معوق کردن کار به آینده مفیده:

 ۱. کارهایی که باید پله به پله انجام بدم. وقتی می‌خوام برا خودم روتین شب بذارم، اگه از اول ده تا کار رو بگنجونم توی روتین این قطعاً شکست می‌خوره. اونجا لازمه که بگم این ماه عادت یک رو تثبیت کن، "از ماه بعد" عادت دو رو اضافه کن. 

۲. کارهایی که زمان و مکان خودش رو داره و اون لحظه زمانش نیست. ممکنه سر کار یهو یادم بیاد که اا باید به فلانی پیام بدم. اگه هی بخوام به این حواس‌پرتی‌ها بها بدم در نهایت به تمرکز و کارم لطمه می‌خوره. یه کاری رو تموم نکرده می‌رم سراغ بعدی. اونجاها باید بگم بذار برسی خونه، "امشب" پیام بده. 


منتهی این دو مورد نباید با اون همه‌-هیچ‌گرایی اشتباه گرفته بشه. شبا قبل خواب باید نرم‌کننده لب بزنم و گاهی یادم می‌ره. صبح پامیشم یادم میاد. این کارِ ده ثانیه‌ست. اونجا می‌گم نه دیگه امروز برنامه خراب شد؛ بذار از امشب بزن. نباید زیاد برم توی یوتیوب و یه وقتی می‌رم و یه لحظه هست همون اولش که یادم میاد که نباید اینجا باشم. بعد می‌گم حالا تا ساعت ۷. انگار که یه معجزه‌ای توی ساعت‌های رند هست‌. خلاصه بعضی کارها رو باید "همون لحظه" که یادم میاد انجام بدم/متوقف کنم. موکول کردنش به بعد نه در جهت پله‌پله قدم برداشتنه و نه در جهت حفظ تمرکز. 

این تفکر که "یه روز می‌رسه که همه چیز رو سر ساعت انجام می‌دم" رو باید بندازم دور. از این یوتیوبرهایی هم که سر ساعت کاراشون رو انجام می‌دن خوشم نمیاد. یعنی طرف برا اینکه فیلم بگیره اون روز راس ساعت بیدار شده. وگرنه یک انسان معمولی، همیشه نیم‌ساعت اینور اونور داره خوابیدن و بیدار شدنش. یا کارهای دیگه‌ش. اینجوری نیست که یه انسانی تو دنیا وجود داشته باشه که واقعاً هرروز ۶:۰۰ صبح بیدار بشه و این ۶:۰۰ نشه ۶:۱۳. 


سال نوتون هم مبارک :) از سوم فروردین هم میشه تبریک گفت عیدو. لازم نیست یا روز اول باشه، یا بره تا سال بعد :))

  • نورا

همخونه‌ایم گفت می‌خواستم بگم من پنجره رو به‌خاطر بوی غذا باز گذاشتم. منظورش غذایی بود که خودش پخته بود البته. من گفتم آهان اشکالی نداره. 

مکالمه‌هام با آدما معمولاً همینجا تموم می‌شدن. چون بلد نبودم ارتباط برقرار کنم. چون فکر می‌کردم فقط دو تا راه تو دنیا وجود داره در این حالت؛ یا می‌گی اوکی اشکالی نداره، و سازش می‌کنی، کنار میای، سکوت می‌کنی، تو دلت فحش می‌دی، صبوری می‌کنی. اسمش هرچی که باشه؛ ظاهر بیرونیش سکوته. و یا اینکه از در دعوا در میای و حرف مخالفت رو می‌زنی. بعد من با هوش سرشارم؛ برای اینکه ترازوهای عدالت کج نشه، یک راه میانه‌ای هم یاد گرفته بودم که با شوخی و اشارات نظر حرفمو با طعنه می‌زدم. 

خلاصه؛ در طی یک اتفاق باور نکردنی، امشب در جواب همخونه‌ایم گفتم اشکالی نداره؛ ولی منم اگه اشکالی نداره ممکنه یکم بعد ببندمش اگه خیلی سرد شد‌. اونم گفت آره حتماً. تا این لحظه هم من هم همخونه‌ایم هر دو زنده‌ایم و بدون زخمی شدن تونستیم ارتباط برقرار کنیم. 


از اولین بارهاییه که حرف دلمو می‌تونم بزنم؛ بدون اینکه با طعنه سر طرف مقابل رو ببرم، یا با سکوت بهش عذاب وجدان تزریق کنم. گفتم این لحظه رو با شما دوستان و همراهان همیشگی به اشتراک بذارم :) 

  • نورا
آخرین نظرات
نویسندگان