فوق ماراتن

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

امروز با خودم فکر می‌کردم این رنجی که امروز می‌کشم، نتیجه‌ی تصمیم یک‌سال پیش است. در واقع بی‌حرکتی و سکون یک‌سال پیش. اگر به جای مارچ، در سپتامبر کردیت کارتم را گرفته بودم، الان بانک‌ها قبول می‌کردند بهم وام بدهند، فردا صبح ماشین خودم را داشتم، و با ماشین خودم می‌رفتم فرودگاه دنبالش، همانطور که در دلم قولش را داده بودم و تصورش کرده بودم. ولی من در مارچ کردیت کارتم را گرفتم و حالا هیچ‌کدام از این‌ها را ندارم. 


بعد فکر کردم کدام سکون امروز رنج سال بعد را به من تحمیل خواهد کرد؟ 


جوابش برای امروزم این است که باید بیشتر کار کنم. سال بعد بدون مقاله اگر باشم، اگر برای گرین کارت هنوز اقدام نکرده باشم، و اگر پول نداشته باشم برای گرفتن وکیل، همه‌اش به امروزها بستگی دارد. 

اگر حقوقم از او کمتر باشد، چطور می‌توانم بگویم که به من تکیه کن؟ من هم می‌شوم آن وقت شبیه مادرم که از آن طرف دنیا به من می‌گوید نگران پولش نباش؛ در حالی که هیچ سهمی در نگرانی‌ام ندارد. یعنی، حرف که مفت است. 


در روایات آمده یک روز ماه از کوهی می‌گذشت، دید کبکی سرش را کرده در برف و مشتی دانه هم کمی آن طرف‌تر ریخته است. گفت خدای تعالی تو هستی که مرا سبب خیر قرار دادی که کبک را بر آن طعام آگهی دهم. صدا زد ای کبک سر بیرون آور و به پشت سرت نگاه کن که روزی به تو روی آورده. کبک گفت چگونه سر بیرون آورم که صیادان در کمینند و من جان لرزان و شکم گرسنه را به سر بریده و شکم سیر ارجح یابم. ماه گفت هیچ نگران مباش که من اینجا با تو هستم، و از این فاصله همه چیز تحت نظاره‌ی من است. خورشید که پشت کوه پنهان بود و شاهد ماجرا بود از این سخن به خنده آمد. از جا برخاست و در چند ثانیه برف‌ها همه آب شد و صیاد از گرما طاقت نیاورده از استتار درآمد و رفت. آن‌گاه رو به ماه کرد و گفت:

در خیر تو نیست جای تردید

لیکن به نظاره نیست امید

دلشوره‌ی خلق بی‌کسی نیست

آن است که نیست پرتو خورشید


و من، من اگر خورشید نباشم چطور می‌توانم به او بگویم دلهره از صیادان روزگار مگیر؟ من خورشید نیستم. هنوز نیستم. و هرچه بگویم حرف مفت است. یک روز گفت نورا تو فوق‌العاده‌ای‌. ولی حس می‌کنم‌ ترجمه‌اش می‌شود نورا تو ماهی، ولی خورشید نیستی. 


ماه بودن کم نیست، ولی با خورشید بودن خیلی فاصله دارد. من باید کمی خورشیدتر شوم. باید با پرتو قوی‌تر بتابم. آن وقت یک روزی که خیلی دور نیست، سرش را بگذارد روی شانه‌هایم  بدون اینکه بگویم به من تکیه کن، دست‌هایش را بگذارد توی دست‌هایم بدون اینکه بگویم نگران نباش. به من تکیه کند و نگران نباشد و من بتابم، جوری که قلبش به بودنم گرم شود. 

  • نورا

نظرات  (۴)

  • ویــ ـانا
  • بعد فکر کردم کدام سکون امروز رنج سال بعد را به من تحمیل خواهد کرد؟ 

    + چقدر خوب گفتین! قشنگ قابلیت اینو داره یه جمله انگیزشی باشه که آدم بخاطرش از یک جا نشستن و کاری نکردن دست بکشه

    پاسخ:
    :) ممنونم.
    آره و امیدوارم باعث بشه خودمم برخیزم :))
  • یک مسلمان ...
  • بعد فکر کردم کدام سکون امروز رنج سال بعد را به من تحمیل خواهد کرد؟ 

     

    به زندگی بیندیش که میخواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند؛

    به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد؛

    و به روزهایی که هزار نفرین ، حتی یک لحظه را بر نمی گرداند.

     

    بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم / نادر ابراهیمی

    پاسخ:
    ممنون از اشتراک متن :)
  • سرکار علیه
  • ماه بودن کم نیست، ولی با خورشید بودن خیلی فاصله دارد.

    همین باعث میشه بشینم درسمو بخونم انقدر به نتیجه ای که دست من نیست فکرنکنم، ممنونم:))

    پاسخ:
    خواهش می‌کنم. بدرخشی انشالله :)
  • نیـــ را
  • لذت بردم، inspire شدم ;) 

    ممنون

    پاسخ:
    inspiration is my name sis ؛) 
    :) خواهش می‌کنم و موفق باشی.
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آخرین نظرات
    نویسندگان