فوق ماراتن

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز جلسه‌ی دوم مشاوره بود و من فهمیدم یکم ADHD هم دارم. یعنی بهم گفته بود که در طول هفته به مشکلاتی که دارم فکر کنم و منم بهش گفتم که هیچ کاری رو نمیتونم به انجام برسونم. همه‌ی کارام نیمه تمومه. و بعد چندتا سوال دیگه هم ازم پرسید و گفت که برای جلسه‌ی بعد پرسشنامه‌ی بیش‌فعالی بزرگسالانو پر کنم. منم همین الان پر کردم و نمره‌م ۱۰ شد. یعنی دقیقاً وسطش ://// همونجایی که نمیتونن قطعی بگن داری و نمیتونن بگن نداری. 

ولی خب سوالاتی که ازم پرسید، فهمیدم در عین اینکه این مشکلو دارم، زندگیمم باهاش وفق دادم. مثلاً گفت دیر به قرار میرسی؟ گفتم من قرارو برا خودم زودتر در نظر میگیرم همیشه. یا مثلاً گفت کاراتو کند انجام میدی؟ گفتم آره ولی بخشیشو حذف میکنم یا از اول فکرشو میکنم که به همه‌ش برسم. یا گفت تو زمان‌بندی مشکل داری؟ گفتم اگه برنامه نچینم آره ولی من همیشه برنامه دارم. یا گفت حواست پرت میشه موقع کار؟ گفتم خیلی زیاد، اما فقط یه کلمه‌ی کلیدی یادداشت میکنم همون لحظه و به کارم برمیگردم. 


ولی برام خیلی جالب بود که همه‌ی این ویژگی‌های من به هم مربوط بوده‌ن!! 

بهم گفت معمولاً درمانش داروییه، چون این بخاطر کمبود ترشح دوپامین در مغزه. که اگه بخوای باید روانپزشک مراجعه کنی. من نمیتونم تجویز کنم. و گفت پرسشنامه رو پر کن، که پر کردم و نتیجه‌م شد لب مرز :))) 


حالا قرص که قطعاً نمیخورم، چون حاد نیست. ولی حالا که مشکلمو میدونم، فکر میکنم حتی بهتر از قبل قراره باهاش کنار بیام. 


البته تمرکز اصلیمون مشکلات دیگه‌مه، ولی این قسمت امروز برام جالب بود واقعاً :))) 

  • نورا
ما، خیلی وقت است وجود نداریم. مرده ایم، پیش از آنکه به سوگمان بنشینند. رفته ایم، پیش از آنکه بدرقه مان کنند. حتی خودمان به نبودمان خو گرفته ایم. کشوها را باز می کنیم و دنبال iran می گردیم، یک دور دیگر دنبال islamic republic of Iran می گردیم. وجود نداریم. عراق، امارات، هند یک کشوری که با I شروع بشود کافی ست.
  • نورا

داشتم فکر میکردم تو فضاهای دیگه، هرجا کسی فالور بیشتری داشته باشه، بیشتر دنبالش میکنی، بیشتر بهش اعتماد میکنی. ولی تو بلاگ شاید حتی برعکس باشه برا من. وقتی میبینیم یه نفر زیاد فالور نداره یه حس اکتشاف بهم دست میده. مخصوصاً اگه قالبش قالبای معمولی نباشه :))) 


  • نورا

چه شد و چطور شد که ما را از اسباب بازی هایمان جدا کردند؟ امروز صبح دماغم گرفته بود و نفس کشیدنم صدای عروسک‌هایی را می‌داد که با هر فشار جیک جیک می‌کردند. دلم عروسک جیک جیکی می خواهد‌. 

  • نورا

من هرگز تیم موردعلاقه نداشتم. به نظرم بی‌معنی بود. خود را به چیزی نسبت دادن که در واقعیت با تو نسبتی ندارد، خوشحال شدن از تلاشی که نکرده‌ای، کل‌کل کردن در مورد آدم‌های هفت‌پشت غریبه، و غمگین شدن بخاطر یک توپ کوچک که به محدوده‌ای به نام دروازه وارد شده یا نشده است. 


ولی امشب که خوشحالی استقلالی‌ها را دیدم، این شب‌هایی که بی‌دلیل غمگینم، فکر کردم کاش من هم یک تیم مورد علاقه می‌داشتم. اگر ببازد که چیزی از دست نمی‌دهم. یعنی غمگین‌تر از چیزی که هستم نخواهم شد. می‌توانم گردن داور و مربی و باران و بخت‌بد بیندازم. اما اگر ببرد، شادی‌ای می‌آورد که در معادله‌های منطقی و طبیعی این دنیا پیدا نمی‌شود. شادی بی‌دلیل، هیجانی، و حتی افتخارآمیز. 


 این زندگی دشوار، به خوشی‌های بی‌منطق نیاز دارد. 

  • نورا
فهمیده‌ام هیچ چیز به اندازه‌ی احساس کشف کردن (حتی یک حقیقت کوچک) خوشحالم نمی‌کند.
  • نورا
همین اول بگویم، قرار نیست قابی ببینید. من قاب دلخواهی ندارم. اما دوست داشتم به نداشتنش فکر کنم و بنویسم. 

سالهای اول زندگی ام را در شهرهای دانشجویی مامان و بابا گذراندیم. بعد به روستای پدری/مادری برگشتیم و خانه ساختیم. اما آنجا هم فقط دو سال ماندیم و بابا منتقل شد به شهر کوچکی همان نزدیکی. چهارسالی که آنجا بودیم را هم در دو خانه ی مستاجری گذراندیم و باز منتقل شدیم به یک شهر بزرگتر. و بعد هشت سال در یک خانه مستاجر بودیم تا بالاخره امسال خانه خریدیم. سالی که من دانشجو بودم و کسی به برگشتن من به خانه امیدی نداشت. بنابراین یک اتاق مشترک به من و خواهرم دادند. و تمام سهمم شد یک کمد لباس. 

حالا دنیا برگشته و من برگشته ام خانه. اما حقیقت این است که احساس تعلق نمی کنم. هیچ خاطره ای در خانه ای که متعلق به ماست ندارم و خاطراتی که دارم در خانه هاییست که به آنها تعلق ندارم. من برای خودم گوشه ی دنجی ندارم. مکان خاطره برانگیزی ندارم. قاب دلخواهی ندارم. 

ولی خب! آدم یک چیزهایی را ندارد دیگر. نداشتنش که از داشته هایم کم نمی کند. به اندازه ی خودش ندارمش. نه بیشتر. 

شاید هم اینجا خانه ی من است.
  • نورا
آخرین نظرات
نویسندگان