فوق ماراتن

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

شب است ای ساقیا پیمانه‌ی خویش (4 دقیقه)

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۲۱ ب.ظ

دکتر نون اولین سالی بود که برگشته بود ایران. بزرگ‌شده‌ی آن‌طرف آب‌ها بود و حسابی هم شوخ و باهوش و خوش‌مشرب بود. خب طبیعتاً اولین سوالی که برای همه پیش می‌آید این است که شما چرا برگشته‌اید؟ گفت به دلیل فلان و فلان. مجموعه‌ای از دلایل مذهبی، احساسی و خانوادگی. بعد از سه سال رفت. رفت و دیگر برنگشت. روزهای آخر مشخص بود که حسابی کلافه است. آن دلایلش هنوز پابرجا بود، ولی چیزهای بیشتری لابد از این کشور فهمیده بود. 


دکتر ح هم آنطرف درس خوانده بود و کار کرده بود و برگشته بود. یک پسر کوچک داشت. خودش هم خیلی کیوت بود. یک بامزه‌بودن خاصی داشت که حس می‌کردی هنوز کودک است. اهمیت می‌داد، سعی می‌کرد، گاهی هم درمانده می‌شد از دست شوخی‌های ما و خنده‌اش می‌گرفت. بیشتر این‌ها بخاطر همین بچه‌هایشان بود که برگشته بودند. دوست داشتند فرزندشان در این محیط شرقی (نه لزوماً ایرانی یا اسلامی، بلکه شرقی) بزرگ شود. به شش ماه هم نکشید که فهمیدیم رفته. از آن رفتن‌های بی‌بازگشت. 


دکتر کاف تازه درسش را آنطرف تمام کرده بود. ذوق زیادی داشت. یک‌پایش شریف بود و یک پایش اینجا. گفت بخاطر اینکه عضو بنیاد نخبگان بوده (یا یک همچین چیزی) مراحل هیئت‌علمی شدنش زودتر پیش خواهد رفت. منتظر بود که فقط تایید شود. نپرسیدیم چرا برگشته‌ای، او هم چیزی نگفت. کرونا که آمد برای یک کار تحقیقاتی دوباره برگشت. برگشت و دیگر نیامد. 


دکتر میم هم یکی دو سال هست که برگشته. در جلسه‌ی اولی که با ما درس داشت، دو انگشتش را به نشانه‌ی کوتیشن مارک خم کرد و گفت مفهوم "وطن" برایش پررنگ است. من در گوش نعنا گفتم شش ماه بیشتر دوام نمی‌آورد و هر دو ریز ریز خندیدیم. ماه اول گوشی‌اش را در خیابان زدند. به نظر من که خوش‌آمدگویی درخوری بود. یعنی درخور این کشور. خوش‌آمدگویی‌ای که گویای حال بد جامعه باشد. خودش هنوز هست. امیدهایش را نمی‌دانم. 


دکتر عین گفت می‌داند. گفت می‌داند چقدر همه چیز اینجا مزخرف است. ولی بخاطر آدم‌ها برگشته است. بخاطر تعداد انگشت‌شماری آدم که گوهر وجودشان می‌درخشد. آدم‌هایی که آنجا هرچه گشته نیافته. دکتر عین زندگی غریبانه‌ای دارد. سرنوشتی غریب‌تر. 


غریبم ای غریبان، خانه‌ی خویش

مرا می‌خوانَدَم بیگانه‌ی خویش


همه مستان پریدند اندک اندک

چه سوزد شمع بی پروانه‌ی خویش . . . 


+ امتحان فردا را به رویم نیاورید. صبح می‌خوانم. این شعر در سرم مانده بود. راستی، ای قلم‌آرایان بلاگ‌نویس، روزتان مبارک :) 

++ آن عدد داخل پرانتز هم از امکانات جدید فوق‌ماراتن است :)) چون من خودم دوست دارم قبل از باز کردن ستاره‌ها بدانم خواندنش چقدر زمان می برد و متن‌های طولانی را بگذارم برای وقت‌های با فراغت بیشتر، گفتم قدم اول را خودم بردارم و در پرانتز زمان خواندن متن را بنویسم. محاسبه از این سایت : 

https://wordstotime.com/

  • نورا

نظرات  (۳)

کلا تو یه سبک خاصی داری که خیلی اصیله، من خیلی دوست دارم :)

پاسخ:
:) شرمنده می‌کنی، لطف خودته.
خوشحالم ولی که دوست داشتی :)

+ بهتری دخترجان؟ 

اون زمان متن هیلی عالی بود 👌 

 

  در مورد خود متن هیچ حرفی ندارم جز سکوتی که سرشار از نگفته هاست😔😔😔

پاسخ:
^-^ 

آه. تو که دیگه میدونی . . . 
  • میم مهاجر
  • خیلی مسئله‌ی سختیه

    کسی که می‌مونه هزاران چالش مختلف داره در‌کنار این، امکان این که می‌تونه تو یه کشور دیگه در بعضی زمینه‌ها این سختی‌ها رو متحمل نشه هم تحمل شرایط و سختی کار رو دو چندان می‌کنه

    به نظرم اگه کسی خودش و استعدادهاش اولویت باشن خیلی سخته اینجا دوام بیاره و تو همین فضا ادامه بده (خیلی سخته که کسی بخواد از خودش بگذره...)

    من توی گود نیستم هنوز،تجربه‌ی زیسته‌ی شما رو ندارم

    ولی هنوز به جواب این سؤال نرسیدم که من اگه این شرایط رو نتونم ولو ذره‌ای تغییر بدم وضعیت بدتر هم میشه

    و نمی‌دونم کِی قراره درست بشه یا کی قراره درستش کنه؟ الی الابد همین‌طور می‌خواد بمونه؟ 

    شما که با این مسئله مواجه شدید چه کارش کردید؟

     

    پاسخ:
    "آیا میشه شرایط رو تغییر داد؟" 
    از من بپرسی میگم نه. من ممکنه بخاطر خانواده‌م بمونم، یا همونطور که دکتر عین گفت بخاطر یکی دو تا آدم درخشان که اینجا میشه دید، ولی به امید بهبود شرایط نه. 
    خدا میدونه که کی قراره درست شه! من هیچ انتهایی براش متصور نیستم.

    + زندگی تو یه کشور دیگه خیلی خیلی سخته. مخصوصاً برای نسل اول مهاجر. واقعاً هیچکس تا به اون مرحله‌ی استیصال نرسه امکان نداره مهاجرت کنه به نظر من. کمن آدمایی که برای خوشگذرانی، یا حتی برای اولویت دادن به استعداداشون میرن. اونایی که من دیدم فقط زله‌ان از اینهمه دروغ و ریا و فریبی که اینجا هست. از سر اجبار میرن نه تمایل. 
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آخرین نظرات
    • ۸ ارديبهشت ۰۳، ۱۵:۱۱ - 🌺آسیــ هــ💚
      مرسی .
    نویسندگان