فوق ماراتن

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

آدم می‌تواند به جای یک مسئله هزار مسئله را حل کند.

دوشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۱۳ ق.ظ

بهش می‌گویم تو هم پرتلاش هستی. ببین در همین یک‌سال چقدر کار را به اتمام رسانده‌ای. می‌گوید تلاش کرده‌ام، ولی می‌توانستم بهتر از این هم باشم. می‌گوید آدم می‌تواند به جای یک مسئله هزار مسئله را حل کند. و من بیشتر وقت‌ها فقط در حال حل کردن مسائل پیش رویم هستم. 


نمی‌توانستم موافق نباشم. چون خودم هم دیروز به همین فکر کرده بودم. وقتی یک عکس از نوشتن ۶۰۰ کلمه برای پروپوزالم گرفتم، فکر کردم خب چی؟ این پیشرفت است، بله؛ ولی آیا این بهترین عملکرد تو بوده؟ آیا اگر ۲۶۰۰ کلمه نوشته بودی حس متفاوتی داشتی؟ بعد فکر کردم اگر امروز هزار کلمه بنویسم خوب است. نوشتم. ولی هنوز هم مرزهای "منطقه‌ی امن" خودم را به خوبی نمی‌شناسم. 


از وقتی در کانال تلگرام نمی‌نویسم هم یک چیزی را فهمیده‌ام. همینکه آدم می‌تواند در اینجور فضاها یک قدم کوچک را جشن بگیرد و اعلام کند. ولی در واقعیت در همان منطقه‌ی امنش بوده باشد. مثلاً من باور نمی‌کنم یک روزی برای سه ساعت درس خواندن عکس می‌گذاشتم و خیلی هم به خودم افتخار می‌کردم. یا برای صبح زود بیدار شدن. یا برای هزار قدم راه رفتن. حالا همه‌اش به نظرم زیادی کوچک و مسخره است. دیروز هم هزار کلمه و ۶۰۰ کلمه‌ام را استوری کردم‌. که یادم بماند و به خودم یادآوری کنم. که هر عددی می‌تواند یک دستاورد باشد، ولی هر دستاوردی نشانه‌ی پرتلاش بودن نیست. 


چند روز پیش داشتم بهش می‌گفتم که به نظرم to do list نوشتن و تلاش برای تیک زدن کارها هم یکی دیگر از آن کارهای بیهوده است. چون وقتی دائماً در حال کار کردنی وقت نداری به این چیزها فکر کنی و کارت را انجام می‌دهی و نیازی هم به انگیزه و لیست و ترکر و دفتر برنامه‌ریزی و این حرف‌ها نداری. و اتفاقاً فهمیده‌ام که برای من داشتن اینجور چیزها باعث کاهش کارآمد بودن هم هست. چون ته ته ته ته ذهنم فکر می‌کنم خب اگر امروز نشد یک جایی برای جبران هست. کارها یادم نمی‌رود و توی لیست هستند. ولی وقتی لیستی وجود ندارد کارهای امروز باید امروز تمام شوند. فردایی وجود ندارد. فردا هم کارهای خودش را دارد و جایی برای کش دادن امروز ندارد. 


دیشب ( یا در واقع شبی که هنوز جاریست) نتوانستم خوب بخوابم. مدام از خواب پریدم و دیگر ساعت ۴.۵ بود که تصمیم گرفتم بیدار شوم و دیگر چشم‌هایم را نبندم. بهش می‌گویم شاید یک استرسی در وجودم است که خودم ازش بی خبرم. می‌خندد و می‌گوید پس قرار است تا آخر عمرت بدخواب شوی.


حالا هم دیگر بهتر است بلند شوم و ادامه‌ی پروپوزال را بنویسم. به حرف او فکر کنم که می‌گوید بیشتر وقت‌ها در حال حل کردن مسائل پیش‌رویش است. سعی کنم سرم رل گاهی از ظرف روبرویم بیرون بیاورم و مسائل جدید را ببینم و بیافرینم. و امروز تا آنجا بنویسم که مرزهای comfort zone خودم را بشناسم. نه هزار و دو هزار کلمه و nهزار کلمه. رسیدن شبیه عدد نیست. رسیدن آنجایی است که نشانه‌های جدید ببینم. و بتوانم بگویم "نمی‌دانی چه موقع آنجایی تا وقتی که آنجا باشی". 

  • نورا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
  • ۸ ارديبهشت ۰۳، ۱۵:۱۱ - 🌺آسیــ هــ💚
    مرسی .
نویسندگان