فرایدی نایت؛ صحبتی در مورد کوچکشمارینمایشی
هفتهی سختی بود و حالا من هم شبیه باقی مردم احساس Friday night دارم. سخت نه سختی ملالآور، سختی لذتبخش. خستگی از کار زیاد. و باهوده. امروز عصر در دانشگاه جشن هالی بود و یکی از بچههای آزمایشگاهمان که هندی است بهمان خبر داد و من و چند نفر دیگر رفتیم. روی هم رنگ پاشیدیم و حتی روی مژههایمان هم رنگ نشست. بعد یک رقص هندی گروهی هم اجرا کردند و برایشان دست زدیم. روی هم رفته خوش گذشت. از من پرسیدند شما چه فستیوالی در ایران دارید و گفتم ما چهارشنبهی آخر سال را جشن میگیریم.
یکی از تفاوتهای فرهنگی که ذره ذره متوجهش شدهام، فرهنگ "کوچکشمارینمایشی" در ماست. البته حدس میزنم یک چیز شرقی باشد نه ایرانی، و دلیلش را هم میگویم در ادامه. منظورم این است که مثلاً فرض کنید یک بچه در یک جمع یک شیرینکاری میکند، مثلاً یک بالانس میزند و یک نفر می گوید ماشالله چه بچهی ورزشکاری دارید. بعد به نظرتان احتمال اینکه پدر/مادر بچه هر یک از این دو جمله را بگوید چقدر است؟ احتمالش بیشتر است بگوید "ما رو که تو خونه عاصی کرده آقا. از در و دیوار بالا میره." یا بگوید "بله خیلی به حرکات نمایشی علاقه داره و تو این زمینه خوب هم هست."؟؟
من جملهی اول را تعداد دفعات بیشتری شنیدهام. و یک بخشی از آن برمیگردد به اینکه مردم فکر میکنند بچهشان چشم میخورد، ولی یک بخشی از آن را هم من میخواهم اسمش را بگذارم خودکوچکشمارینمایشی. روی نمایشی بودنش هم تاکید دارم، چون اینطور نیست که آن فرد واقعاً از فعال بودن بچهاش شاکی باشد، بلکه در دلش به آن افتخار هم میکند؛ ولی میخواهد اینطور نشان دهد.
و من هم از این فرهنگ جدا نبودهام. و حالا که اینجا هستم بارها در موقعیتهای مختلف با این تفاوت فرهنگی روبرو شدهام و انگار توی صورتم خورده که چرا اینطوری هستی؟ چرا وقتی چیزی را دوست داری واقعاً نمیگویی دوستش دارم؟ چرا وقتی به چیزی افتخار میکنی به همه نمیگویی به ان افتخار میکنم؟ و چرا وقتی چیزی ترجیح و انتخاب تو بوده نمیگویی ترجیحم این است و آن را شبیه یک چیز اجباری جلوه میدهی؟
مثال زیاد دارم. مثلاً یکی از بچهها ازم پرسید شبا زود می خوابی؟ گفتم بله. مجبورم. گفت چون کلاس صبح داری؟ گفتم نه، در واقع باید بلند شوم نماز بخوانم بهرحال. در صورتی که جواب درستش این بود که بگویم بله چون من عاشق صبحهای ساکت و زیبای خودم هستم و دوست دارم خواب منظمی داشته باشم و فکر میکنم زود خوابیدن و زود بیدار شدن به سلامتیام و نظم زندگیام کمک زیادی کرده است. میدانید، همان کوچکشمارینمایشی.
یا یکبار در یک جمعی بودیم و گفتند آخر هفته چه برنامهای دارید؟ هرکسی چیزی گفت. من گفتم هیچی، باید آشپزی کنم احتمالاً. و بعد یک نفر برگشت گفت اگر کاری است که از آن لذت میبری خیلی عالی است. و اینجا یکی از آن جاهایی بود که این "کوچکشمارینمایشی" خورد توی صورتم. چون بله من واقعاً عاشق آشپزی کردن هستم، از کارهایی است که دوست دارم با دقت و حوصله زیادی انجام دهم و این انتخاب خودم است که آخر هفتهها خانه بمانم، فیلم ببینم، آشپزی کنم، کار کنم، کتاب بخوانم. اجبار نیست. چیزهایی است که از آنها لذت میبرم.
و بروم سراغ اینکه چرا فکر میکنم موضوع شرقی است و نه ایرانی. چند یک پیش یک فیلم میدیدم به اسم the joy luck club (و فیلم فوقالعادهای هم هست)، که در آن زندگی چهار خانوادهی چینی که به آمریکا مهاجرت کردهاند مرور میشود. یک جایی از فیلم دخترشان دوستپسر آمریکاییاش را میآورد که با خانواده آشنااش کند و شام دعوتش میکنند خانه. نزدیک به پایان شام خوردن، مادر خانواده یک دیس خرچنگ سرخشده میآورد و موقع گذاشتن سر سفره میگوید ببخشید نمکش کم شده. این پسر آمریکایی از همهجابیخبر هم امتحانش میکند و میگوید نه خیلی هم بد نیست. و کمی هم نمک روی آن میپاشد. چون فکر میکند واقعاً نمک قضیه کم است :))) بعد همه چپچپ نگاهش میکنند و پسر بعدها میفهمد این یک فرهنگ چینی است، که صاحبخانه از بهترین غذای خودش که غذای اصلی هم هست انتقاد میکند، و بعد بقیه که با این فرهنگ آشنا هستند باید به طور تملقآمیزی از آن غذا تعریف کنند. بگویند این بهترین خرچنگی است که در عمرم خوردهام. همان کوچکانگارینمایشی :))
جای دیگر هم این بود که من نمیتوانستم با افتخار از هیچچیزی راجع به ایران صحبت کنم. و این هم بارها توی صورتم خورده بود. یعنی میدانید، وقتی یک نفر میپرسد تهران چطور شهری است؟ منظورش این نیست که چه مشکلات سیاسی اجتماعی اقتصادی خاصی دارد؛ و اینطور نیست که لازم باشد تملق بگویی و از چیزهایی تعریف کنی که وجود ندارد. ولی چیزهای خوبی هم در مورد آن وجود دارد. ولی من نمیتوانستم با دید مثبتی در مورد هرآنچه که مربوط به "من" بود صحبت کنم. و این احساس واقعیام هم نبود. فقط یک کوچکانگاری نمایشی بود.
بهرحال دارم سعی میکنم خودم را از این مدل دور کنم. سعی میکنم واقعیت را بیان کنم. جایی که به خودم افتخار میکنم تمام و کمال افتخار کنم. و امروز هم سعی کردم در مورد چهارشنبهسوری با مدل واقعانگارانه صحبت کنم، نه کوچکانگارانهی نمایشی :) امیدوارم این تلاشم برای واقعی بودن اینجا هم منعکس شود. و بله امروز خوش گذشت. واقعاً خوش گذشت و جای همهی کسانی که میتوانستند باشند و نبودند خالی :)
+ میدانم فرایدی نایت میشود شب جمعه، ولی در فارسی معنای جنسی دارد و خوشم نمیآید از این ترکیب استفاده کنم.
++ احساس میکنم این کوچکانگاری نسبت به دیگران هم راه پیدا میکند. یعنی موفقیت دیگران را معمولاً کوچک میشماریم و تلاش داریم آن را به شانس نسبت دهیم. و نمیتوانیم صادقانه از آدمها تمجید کنیم. ولی خب این فقط یک فکر اولیه است و برایش شواهد کافی ندارم.
+++ شما به چه چیزی در مورد خودتان افتخار میکنید؟ و به چه چیزی در دوستانتان افتخار میکنید؟
- ۰۱/۰۲/۳۱
من به اینکه از کشوری هستم که طبیعت زیبایی داره و تاریخ و فرهنگ قوی داره افتخار میکنم.
به اینکه شعر و ادبیات تو فرهنگ کشورم و ادبیات روزمره مردمم کاربرد داره.
به اینکه مهمون نواز هستیم.
به اینکه غذاهای خوشمزه داریم.
به اینکه علم دوستی ریشه در تاریخ و فرهنگ مون داره. به اینکه کلی دانشمند ایرانی مهم داریم.
به اینکه کشورم چهار فصل هست. به شهر زیبا و تاریخیم. به صنایع دستی کشورم! به فرش و به بازارهایی که داریم. به بوی بهارنارنج تو شهرم! به بوی نون تازه از نونوایی! به انواع نونی که داریم. به بوی ادویه هایی که استفاده میکنیم. به گیاهان دارویی که نسل به نسل گشته تا به ما رسیده.
به اینکه کشورم هیچ وقت مستعمره نبوده! به اینکه زبان کشورم هیچ وقت انگلیسی نبوده!
به زنان موفق کشورم.
به موسیقی سنتی کشورم و سازهایی که فقط مخصوص ماست.
به خرمالویی که اینا بهش میگن persimoon و اسمش هم حتی از کشور من میاد!
به بوی خیار :)
و اگر بخوام این لیست رو ادامه بدم تا فردا هم میتونم بنویسم :)