فوق ماراتن

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان کوتاه» ثبت شده است

قتل میدان کاج را که همه یادتان هست؟ خیلی مایه‌ی تفریح و سرگرمی شد. دو نفر ریختد وسط میدان همدیگر را زدند. حتی یکیشان کشته شد! بعد از آن روز به این فکر افتادم که همیشه یک مشت تخمه توی جیبم برای این روزها داشته باشم. لذت نمایش را دو چندان می‌کند. البته خداروشکر تلفن همراه داشتم. فیلم هم گرفتم ببرم نشان فامیل دهم. یکی گفت آقا زنگ بزن پلیس. گفتم "به ما چه". خودشان می‌دانند. تازه به پلیس هم زنگ زدند آمد، آن یکی را پیدا نکردم که بهش بگویم دیدی اتفاقاً نظر پلیس هم با من یکی بود؟ دو افسر گفتند " به ما چه" بذار انقدر همدیگر را بزنند تا بمیرند. اتفاقاً همین هم شد. منتها هر دو نمردند، فقط یکی مرد. خب بهتر از این بود که ما بمیریم. آنها دعوا می‌کنند آنوقت ما زخمی شویم؟ تازه راحت شد مرد. ولی حیف که هیچ‌کس فاتحه نفرستاد. مردم خیلی اینروزها بی‌اعتقاد شده‌اند. 

  • نورا
آخرین نظرات
نویسندگان