فوق ماراتن

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

از دیروز عصر کمی بی‌حال بودم و غروب که رسیدم خانه فقط می‌خواستم تا صبح بخوابم. ولی نمی‌خواستم بخوابم. نمی‌دانستم مریضم یا خسته‌ام. شام درست کردم و خوردم ولی بهتر نشدم. دمنوش بابونه درست کردم و با نبات هم زدم ولی یک کوفتگی در وجودم بود که نمی‌رفت و یک سرمایی زیر پوستم بود که هرچه پتو دورم می‌پیچیدم مرا گرم نمی‌کرد. 

کمی با زی حرف زدم و قرار بود یک کاری با هم انجام بدهیم ولی من خیلی کم‌جان و بی‌تمرکز بودم و نشد انجامش بدهیم. حتی فکر کردم نکند با مونوکسید کربن آلوده شده باشم. پنجره‌ را تا آخر باز کردم ولی هوای تازه هم آنقدرها کمک نکرد. هرچند تا صبح پنجره را تا نیمه باز گذاشتم. 

وقتی خانه رسیده بودم چراغ‌ها همه خاموش بودند و فکر کردم پروانه هنوز خانه نیامده. بعد که رفتم قبل خواب مسواک بزنم حس کردم صدایی از اتاقش می‌آید و صدایش کردم. دیدم خانه بوده. گفت از وقتی آمده یک راست خوابیده چون به طرز عجیبی خسته است. گفتم من هم همین حس را دارم و باید فردا بروم تست بدهم. گفت او هم فردا نوبت تست دارد و قرار شد با هم برویم. 

امروز صبح ساعتم را خاموش کردم. ولی باز هم همان ساعت بیدار شدم. انگار مغز بعد از مدتی عادت می‌کند. فقط نماز خواندم و دوباره سعی کردم بخوابم. به استادم پیام دادم که حالم خوب نیست و جلسه‌ی امروز را آنلاین شرکت می‌کنم. رفتیم تست دادیم و من برگشتم خانه. 

چای گذاشتم و تخم‌مرغ گذاشتم آب‌پز شود و یک مشت لوبیا ریختم که بپزد. النا بهم توصیه کرده بود که سبزی و هویج را همیشه فریز شده داشته باشم که اگر حال غذا درست کردن نداشتم فقط بندازم توی قابلمه تا بپزند. سبزی‌ها و هویج‌ها را هم بیرون آوردم و ریختم در قابلمه. حالا لیوان دوم چایی‌ام را دارم می‌خورم و بوی غذا هم در خانه دارد می‌پیچد. 

یک لحظه حس کردم بزرگ شده‌ام و دارم شبیه مامان‌ها می‌شوم. یعنی گاهی از خودم می‌پرسم چقدر با توانایی مادر بودن فاصله دارم؟ فارغ از اینکه روزی تجربه‌اش کنم یا نه، توانمند بودن برایم مسئله‌ای جداگانه است. کتاب dear girls را تازه تمام کرده‌ام. نویسنده سطرهای زیادی از تجربه‌های مادر بودن خودش نوشته بود. از زمان‌هایی که بچه‌ی اولش تب داشته و بعد بیماری به خودش هم سرایت کرده و وقتی بچه‌ی دومش مریض شده دیگر نمی‌دانسته آیا سرماخوردگی است یا دلیل جدی‌تری دارد. و با همان حال باید هم مراقب خودش و هم بچه‌ها می‌بوده. از زمانی که بعد از بارداری دومش هنوز ترشحات بعد از زایمان داشته و یکهو وسط خیابان مجبور می‌شود برود دستشویی در حالی‌ که هم‌زمان شیر از سینه‌اش می‌ریخته و در نهایت تصمیم می‌گیرد برگردد ماشین تا بچه شیر را خالی کند و سینه‌اش زخم نشود. بچه هم همانجا در پوشکش دستشویی می‌کند و به سختی برمی‌گردند خانه. و این‌ها همه در حالی است که همسرش هم مسئولیت‌پذیر بوده و در این لحظات هرگز تنها نبوده است. به نظرم تمام این موقعیت‌های سخت فرصتی‌اند برای تمرین اینکه توانمند بودنم را بسنجم. 

چند وقت پیش هم یک تدتاک می‌دیدم که در مورد integrity صحبت می‌کرد. معادل فارسی‌اش می‌شود درستی و یک‌رنگی؛ در واقع ولی به این معنی است که باورها و عملکردمان در یک راستا باشند. بعد می‌گفت اینتگره بودن یک بعد سومی هم دارد و آن داشتن تجربه‌های متفاوت است. بعضی وقت‌ها ما یک حرفی می‌زنیم و عمیقاً هم به آن باور داریم، ولی وقتی در یک موقعیت دشوار قرار می‌گیریم برخلاف باورهایمان عمل می‌کنیم. این به این معنا نیست که ما اینتگره نیستیم، چون بهرحال این موقعیت خیلی غیرمنتظره بوده؛ ولی نمی‌تواند هم به ما عذری برای اشتباهاتمان بدهد. و حرفش این بود که اگر می‌خواهید یک انسان قابل اعتماد باشید و این صفت را در خودتان پرورش بدهید، نه تنها باید باورها و اعمالتان یکسو باشد؛ بلکه باید مدام خود را در معرض موقعیت‌های دشوار قرار بدهید تا با کوچکترین تغییری در زندگی یکپارچگی خودتان را از دست ندهید. هر تجربه‌ی سخت تمرینی برای اینتگره بودن است. 

بنابراین بروم چایی سومم را بخورم و برای جلسه‌ی امروز آماده شوم. غذا هم آماده شده است :)

  • نورا
آخرین نظرات
  • ۸ ارديبهشت ۰۳، ۱۵:۱۱ - 🌺آسیــ هــ💚
    مرسی .
نویسندگان