کنکور من (۲)
اعلام رتبهها
یه شب دخترداییم زنگ زد و گفت نتایج اعلام شده. ما هم بدو بدو رفتیم سراغ لپتاپ که نتایجو ببینیم. قلبم می تپید. بیشتر از روز کنکور استرس داشتم. سایت شلوغ بود باز نمیشد. کسی هم جرات نداشت که بگه رمزشو بده ما ببینیم. خودم میخواستم اولین نفر ببینم. بعد از شاید نیم ساعت یک ساعت تونستم وارد بشم و رتبه مو دیدم. حالا تموم شده بود. از ماشین مسابقه پیاده شده بودم. رسوب کرده بودم. دخترخاله ها گفتن گندزدی. تنها کسایی بودن که حقیقتو بهم گفتن. ولی همنقدر برام بس بود. نمیخواستم بهتر از این بشم. همونی بود که میخواستم. نه خیلی خوب نه خیلی بد. اینجوری می شد برای پزشکی نرفتن چونه بزنم، چون پزشکی تهران قبول نمیشدم.
حالا مرحلهی بعدی شروع میشد. انتخاب رشته!
داروسازیای تهران تا مشهدو وارد کردم و تایید کردم. گفتم امکان نداره پزشکی برم. البته دارو رو هم اونقدرا دوست نداشتم. روزای سختی بود. هیچچیزی تو دنیا نمیتونه آدمو به اندازه بعضی از حرفا آزار بده. ولی باید سر حرفم میموندم. آیندهی من بود نه اونا. و میخواستم خودم براش تصمیم بگیرم.
قرار شد بریم با چند تا داروساز و پزشک مشورت کنیم. یادمه یه پزشک گفت تو وقتی داروساز بشی، حقوقت یک دهم یه پزشکه ولی پرستیژ یه دکتر رو هم داری. نمیتونی بری مغازه بگی یه کیلو میوه میخوام. برا همین اذیت میشی که بخوای یه سطح زندگی همردیف همکارات داشته باشی. متعجب بودم. آدما از زندگی چی میخواستن؟
تو مدرسهمون یکی رو میشناختم که داروی تهران میخوند، شمارهشو گرفتم و قرار گذاشتیم همو ببینیم. از رشتهش راضی بود، البته به معایبش و بازار کار اشباعش هم اذعان داشت. بهش گفتم نمیخوام تو دید باشم. اگه پزشکی میخوندم چشما به سمتم بود. من اصلاً آدم تعامل مستقیم با مریض نیستم. دلم میخواد بدون نگاه بقیه زندگی کنم. بعد بهم گفت تو که فلان رشته رو دوس داشتی، چرا اونو نمیری؟ گفتم رتبهم نمیرسه. اون مال یه رقمی دورقمیاس. گفت حالا انتخاب اولت اونو بزن، فوقش قبول نمیشی دیگه؛ اتفاق خاصی که نمیفته
به محض اینکه رسیدم خونه کد رشتهی اولم رو اون وارد کردم.
روز آخر مهلت ویرایش بود. راضی شدم که برم پزشکی. اونموقع با md/phd آشنا نبودم. ولی میگفتم بعد ازینکه عمومیمو بگیرم میتونم به علایقم برسم. پس از انتخاب دوم تا پونزدهم پزشکیای تهران تا چندتا مرکز استانو وارد کردم. حالا خوشحال بودن و من از خوشحالیشون نفرت داشتم. نمیدونستم قراره چی بشه. فقط به خدا توکل کردم.
البته اون داروسازی، این پزشکی، و اصلاً تغییر رشتهم به تجربی یه جریانات پشتپردهای هم داشت که حتی اینجا هم نمیخوام الان در موردش صحبت کنم.
حس عجیبی داشتم. تا قبل از این فقط به آینده فکر کرده بودم. ولی حالا انگار توی دل آینده بودم. باورم نمیشد قراره دانشجو بشم. هرچند نگرانیها کم نبودن هنوز. حالا باید منتظر نتایج میموندیم.
- ۹۸/۰۴/۱۴