بوت کمپ
احساسات کمابیش متناقضی دارم. تلفیقی از افسردگی، انگیزش و هیجان.
از دیدن آدمهایی که از اطراف دنیا اومده بودن و همه با ذوق زیادی در مورد کارشون صحبت میکردن هیجانزدهام و شاید بعضیهاشون دوستهای دائمی برام بشن. کسایی که همیشه میتونی باهاشون در مورد علم صحبت کنی و برق رو توی چشماشون ببینی.
انگیزهی بیشتری برای کار کردن دارم چون دوست دارم دفعهی بعد که میبینمشون بگم چه نتایجی گرفتیم و میدونم همه چیز با سرعت خیلی زیادی در حال حرکت به جلوئه و ما هم باید با همون سرعت جلو بریم.
ولی کمی هم از برگشتن به شهر کوچیکمون افسردهام. احساس نمیکنم محدودیتی برای رشد دارم، ولی دلم تنگ میشه برای اینکه توی همچین محیطی و بین همچین آدمایی باشم. امیدوارم در نهایت بتونم جایی باشم که هرروز از دیدن آدمای اطرافم به وجد بیام و اونا هم همین احساسو نسبت به من داشته باشن.
- ۰۱/۰۱/۲۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.