محدودیت مصونیت نیست
شاید زیادی نسبت به لغت "محدودیت" و بدتر از آن جملهای "محدودیت مصونیت است" گارد گرفتهام. ولی یقین دارم این هم یک جملهی سوسیالیستی است. و ربطی به اسلام و دین و اینها ندارد.
من ADHD متوسط دارم و این معرف حضور دوستان هست. یکی از راهکارهای پیشنهاد شده هم برای این مرض عدم تمرکز، dopamine detox یا سمزدایی دوپامین(؟) است. که قبلاً در موردش نوشته بودم.
با این وجود، تازگیها حس بدی به اینجور حرفها دارم و حس میکنم راه درستی نیست. یعنی ببینید، فرض کنید یک حکومتی دارید به اسم "مغز" که در این حکومت یک مادهای هست به اسم "دوپامین" که به ساکنان مغز (نورونها) احساس لذت میدهد. منتهی؛ دشمنانی مانند "تلویزیون"، "اینستاگرام"، "تلگرام" و "توییتر" و به طور کلی "تکنولوژی متخاصم" با اقدامات "جنگ نرم" از طرق غیر عادی به نورونهای معصوم از همهجا بیخبر دوپامین میرسانند، و نورون آنجا که باید به "جهاد و سازندگی" و "کار مفید" بپردازد، جذب حقههای دشمن شده و "مشکلات تمرکزی عدیدهای" بر "مغز" سایهانداز میشود.
لذا، حکومت مغز تصمیم میگیرد طی یک عملیات با نام "دوپامین دیتاکس" به مقابله با دشمن به پا خیزد و تمرکز از دست رفته را به دست آورد. بدین صورت که طی این عملیات تمام ورودیهای مغز را محدود کرده، به دشمن اجازهی ورود نمیدهد، و نورونها در آرامش خیال میتوانند به زندگی خود ادامه دهند و از دوپامینی که حاصل دسترنج خودشان است لذت و بهرهی کافی را ببرند.
با این توصیفات، آیا به نظر شما این دوپامین دیتاکس شبیه کمونیسم نیست؟ بله شما با محدود کردن دسترسیتان به این چیزها آرامش خیال بیشتری دارید و زندگی شیرین و همه چیز آرام است. ولی به چه قیمتی؟ به قیمت بیخبر ماندن از دنیا؟ به قیمت "بیخیالی"؟ به قیمت عقبماندگی؟ تازه آن هم اگر این عملیات پایدار باشد! که تجربهی من می گوید در موارد بسیار اندک پایدار است.
من فکر میکنم هنر این نیست که آدم در یک حکومت کمونیسم با محدودیتهای شدید رهبری کند و به نورونهای پیادهنظام خود افتخار کند. هنر آن است که در یک حکومت دموکرات که نورونها آزادانه به دوپامین دسترسی دارند، به دلیل رسیدن به درجهای از تمدن، انتخاب کنند که کار و تلاش را با استفادهی زیاده از حد از تکنولوژی هدر ندهند. و "کار" باید بتواند در یک بازار آزاد با "تفریح" رقابت کند. اگر کار به شما دوپامین کافی نمیدهد، خب شاید بطن آن کار مشکل دارد. یا اگر شما انتظار دارید کارتان در عرض ۱۵ ثانیه، مثل یک استوری اینستاگرام به شما دوپامین بدهد، خب انتظاراتتان غیرواقعبینانه است.
خلاصه اینکه من دیگر نمیخواهم خودم را در هیچ یک از این موارد مشروع، محدود کنم. آنچه باید تغییر کند رشدیافتگی من است، که با تجربه، صبر و چند بار سر به سنگ خوردن به دست میآید. من ترجیح میدهم فردی متمدن، با چند خطا در اینجا و آنجا، در یک مغز دموکرات باشم؛ تا آنکه فردی معصوم و بیخبر و محدود در یک مغز کمونیست.
آزادی مغزم را از همین تریبون به اطلاع میرسانم. و با هر حرفی که انتهایش به "محدودیت مصونیت است" برسد مخالفم. نقطه.
و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
- ۰۱/۰۳/۲۲
چقدر به طرز شگفتآوری خوب نوشتید!
و چقدر بیان دیدگاه زیر این پست سخته...
...راستش مطمئن نیستم حکومت درونی به صورت دموکرات جواب بده چون ما فقط مغز نیستیم. ما میلها و خواستنیهایی داریم که متاسفانه در عرض هم نیستند تا بتونیم اینقدر راحت دست به انتخاب بزنیم. خواستنیهامون در طول همدیگه هستن و برای رسیدن به خواسته عمیق تر باید از خواسته سطحی تر عبور کنیم.
کار وقتی سخت تر میشه که خواسته عمیق تر ناپیداست و خواسته سطحی در دسترس... و باید به این فکر که "از کجا معلوم وجود داشته باشه" غلبه کنیم و حرکت کنیم...که البته گاهی اوقات هم حرکت نمی کنیم و با ولع به داشته های کوچیک مون می چسبیم!
این دور موندن از زمینه خیلی اشتباه ها که بعضا در دین بهش توصیه میشه احتمالا به این معنیه که از دل حکومت دموکراتیک _به این شیوه که شما توصیف کردید_ به سختی مسلمان بیرون میاد.
فراتر از همه این حرف ها: نمی دانم.