اینو مینویسم که اگه دو سال بعد که درسم تموم شد، اومدم بگم میخوام برم پستداک بگیرم، یکی بیاد بزنه تو دهنم. پستداک خوندن هیچ مزیتی دیگه برا من نداره. میدونم که نمیخوام استاد دانشگاه بشم. یعنی نمیخوام تو این سن استاد بشم حداقل. چون واقعاً به چه قیمتی؟ باز دوباره چند سال آوارگی. فشار کاری فوقالعاده بالا، حقوق پایین، بدون مزایای بازنشستگی. کی میاد اینکارو بکنه؟
من دیگه حوصلهی این بلاتکلیفی و موقتی بودن زندگی رو ندارم. میرم سر کار، حقوق خوبی میگیرم، زندگیمو به قول خارجیا settle down میکنم، توی سن مناسب و با آرامش خاطر بچه میتونم بیارم؛ و بعدش حالا اگه خواستم میرم دنبال ادامهی مسیر. چه عجلهایه که ماها داریم؟ انگار که دیگه تو چهل سالگی نمیشه پیشرفت کرد و درس خوند و باید همهی کارا رو همین الان انجام بدیم. در صورتی که من اتفاقاً تو چهل پنجاه سالگی توانایی ذهنیم رو از دست نمیدم. ولی توانایی جسمیم شاید کمتر باشه یا دیگه اصلا نباشه برای بعضی کارا. همونی که بهش میگن جوونی کردن. گشتن. خندیدن. زندگی کردن.
چیه اینکه آدما رو تو فشار میذارن و مجلهها چاپ میکنن ۳۰ زیر ۳۰ و ۴۰ زیر ۴۰؟ از درس خوندن خستهام. در واقع از درس خوندن خسته نیستم. ولی دیگه بسه. باید یه جایی متوقف بشم. باید یه جایی منطقی فکر کنم. باید فکر کنم دنبال شهرت و اسم در آوردنم یا سر راحت رو بالش گذاشتن. بیشتر آدمای اینقدر موفقی که اطرافم میبینم یه جورایی مریض روانیان. یعنی حس میکنم کل سیستم آکادمی اینا رو بیمار کرده. فشار بیهوده، به اسم پیشرفت مرزهای علم، ولی در واقع به هدف خودنمایی و پرستیژ. و در نهایت رفتن پول به جیب یکی دیگه. من نمیخوام مثل اینا مریض باشم.
- ۷ نظر
- ۰۷ آبان ۰۳ ، ۱۳:۳۸