چرا ادبیات؟
یکی از بچهها توی کانال گفته بود:" تو ک دانشگاه میری چرا هنوز ب ادبیات فکررمیکنی؟ :| چطوری یادته اصن؟ علاقه داشتی؟"
من خب در وهلهی اول اینجوری بودم که، شوخی میکنید؟ بدون ادبیات چطور زندگی میشه کرد؟ ولی بعدش فکر کردم خب واقعاً چرا؟ چه چیزی توی این شعرها و داستانها و آرایهها وجود داره که ما رو بهش نیازمند میکنه؟ انسان از کجای دنیا تصمیم گرفت جای فعل و فاعلو عوض کنه، قافیه بسازه و بقیه هم خریدارش شدن؟
یادم نیست کجا خونده بودم که "ادبیات آیینه است"، آیینهای که انسان خودش را در آن مییابد. اونجایی که با شخصیت یک داستان، یا مصرع یک شعر همزاد پنداری میکنیم، به شکلی زیباتر، با کلماتی که به ذهن هر انسانی نمیرسه و فقط یک نویسنده و شاعر خوشفکر از عهدهش براومده. بدون ادبیات من میتونم غمگین باشم، ولی با وجود ادبیات، "غم در دل تنگ من از آنست که نیست، یک دوست که با او غم دل بتوان گفت"، بدون ادبیات میتونم شاد باشم و با ادبیات "نمی گنجد نسیم مصر در پیراهن از شادی"، بدون ادبیات منتظرم و با ادبیات "انتظارم انتظارم روز و شب" و ...
ادبیات بیانی از تاریخ و فرهنگ یک ملته. شاید هزاران سال طول کشیده تا آدمها به این نتیجه برسن که "دوست آن است که گیرد دست دوست، در پریشان حالی و درماندگی". خیلی از این جملات ( که نمیگم همهشون لزوماً اثر مثبتی داشتن)، ضربالمثل شدن، ولی خیلیاشم نشدن و ما تو نسل جدید داریم بخاطر فقدان ادبیات غنی در کتابهای درسیمون از دستش میدیم. ادبیات درس زندگیه و هزاران سال تجربه رو در مصرعی یا حکایتی به رایگان تقدیم ما میکنه. و منم دلم نمیخواد راههای رفته رو دوباره برم.
ادبیات زندگیکردن دیگرانه و به من کمک میکنه دنیا رو از چشم آدمهای دیگه هم ببینم. توی خیابونهای شهرهای دور بدوم، زیر بارونهای قرنها قبل قدم بزنم، با ترسهای آدما بلرزم و با اشکهای عاشقا بغلتم. ادبیات به من یاد داده دنیا چقدر خاکستریه، و همهی آدما چقدر آدمن، فارغ از اینکه چه ظاهری دارند. ادبیات به من یاد داده احساسات انسان قرن بیست و یک چقدر شبیه انسانهای پیش از تاریخه و اشتراکهای انسانها بیش از چیزیه که به نظر میرسه.
و در آخر، ادبیات به من اجازه داده بتونم خودم رو بیان کنم. به من واژههایی قرض داده که بتونم با بقیه ارتباط برقرار کنم، منظورمو به درستی انتقال بدم و منظور دیگرانو به درستی درک کنم. شاید فکر کنید همینکه در محیط هستید و فارسی تکلم میکنید کافیه و فارسی بلدید. ولی من به جرات میگم که خودم هنوز فارسی رو کامل بلد نیستم، و هیچ زبانی، تنها به دلیل زبان مادری بودن. زبان آموز رو بینیاز از یادگیریش نمیکنه.
با نقل قولی از اینجا متنو به پایان میبرم :
بورخس همیشه از این پرسش که «فایدهی ادبیات چیست؟» برآشفته میشد. او این پرسش را ابلهانه میشمرد و در پاسخ آن میگفت «هیچ کس نمیپرسد فایدهی آوازِ قناری و غروبِ زیبا چیست.» اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یُمنِ وجود آنها، زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوهزا میشود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوتهفکری نیست؟ (کتاب چرا ادبیات اثر ماریو بارگاس یوسا – صفحه ۱۲)
- ۹۹/۰۷/۳۰
خیلی خیلی خیلی این پستت رو دوست داشتم😍🥰