فوق ماراتن

سریال : it's ok to not be ok

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۴۴ ق.ظ


باز هم با یک سریال کره ای در خدمت شما هستیم D: 

اینو من چهار پنج قسمتشو تابستون دیده بودم بعد ول کردم، الانکه تو کانال گفته بودم سریال کره ای پیشنهاد بدین چند نفر اینو گفته بودن و گفتم برم اول همینو تموم کنم. 


اما داستان ... 

شخصیت های اصلی یک پسر و یک دختر هستند. پسره پرستار یک تیمارستانه (آسایشگاه روانی - ولی فعلاً همینو از من بپذیرید) و یه برادر مبتلا به اوتیسم هم داره که باید مراقب اون هم باشه. دختره یک نویسنده کتاب کودکه و کلا زندگی و سرگذشت عجیبی داشته. و حالا طی داستان اینا به هم برخورد میکنن و ما با کلی اتفاق حاشیه ای در تیمارستان، در زندگی این سه نفر و در کنار اومدن با گذشته شون روبرو هستیم. 


از لحاظ روایت بخوام بگم به نظر من کشش پایینی داشت. یعنی من بعضی جاها واقعا فقط رد میکردم جلو بره. و قسمت بعدی رو شروع میکردم که زودتر تموم شه، نه اینکه بخوام بدونم وای خدایا قسمت بعدی چی میشه! 

اما محتوای قشنگی داشت و درسهای زیادی به خود من داد. در مورد زندگی، کنار اومدن با خاطرات بدی که در حد یه تروما (Trauma) هستند، رها کردن گذشته و تکیه کردن به دیگران و کمک خواستن ازشون، به جای اینکه سعی کنیم خودمون بار همه چیز رو به دوش بکشیم. 


چند تا چیزی که برای خودم جالب بود و یادم مونده رو در ادامه مینویسم. اگه فکر می کنید میخواید سریالو ببینید و براتون اسپویل میشه نخونید :) 

اول از همه اسما رو بگم : گانگته (پرستار) ، سانگته (برادر اوتیسمی)، مونیونگ (دختر نویسنده)

---

یه جا سانگته با اون دو تا قهر میکنه که بهش یه چیزی رو دروغ گفته ن، مونیونگ بهش میگه مقصر همیشه کسایی نیستند که دروغ میگن، مقصر گاهی کسانی ان که باور نمیکنن. چوپان دروغگو یه دروغگو نبود، اون برای سرگرمی دروغ نمیگفت، دروغ میگفت چون تنها بود. و اگه ادما باز هم باورش کرده بودن، هیچ وقت نمی مرد. گاهی ادما دروغ میگن چون تنهان، و ما باید باورشون کنیم. 

---

+ تا حالا تو مسابقه سه پایی شرکت کرده ی؟ ازونا که پاهاشونو به هم میبندن و میدون. انگار تو و برادرت هم دارید توی مسابقه سه پایی می دوید.

- فکر می کنید هر دومون جلوی همدیگه رو گرفته یم؟

+نه. هر دوتون به هم تکیه می کنید. تا وقتی یکیتون قوی بمونه، حتی اگه اون یکی افتاده باشه، هرگز زمین نمی خورید. تلاشتو بکن و قوی بمون. کی میدونه؟ شاید برادرت اونی باشه که یه روزی کمکت میکنه.

---

یه جا سانگته نقاشی میکشه و یه آهنگی میخونه : 

هنوز هم گله

حتی اگه در کوهستان در بیاد

هنوز هم گله

حتی اگه در زمستان در بیاد ... 


این آهنگه مفهوم قشنگی داشت به نظرم. هرچند که هرچی گشتم نفهمیدم چه آهنگیه. جزو OSTها نیست. همینجوری با هم میخونن. 

---

توی فیلم بارها و بارها به این اشاره میشه که وقتی عصبانی هستی تا سه بشمر و بعد دست به اقدام بزن. این خیلی بخش پررنگی از فیلم بود. 

---

داستان گوشهای خر شاه : یه شاهی بوده که گوشهاش شبیه خر بوده و کسی نمیدونسته ( یه همچین چیزی) و اون نفری که خبر داشته، انقد تو دلش میمونه که میره تو جنگل فریاد میزنه این رازو. درسش اینه که بالاخره باید رازتو به یکی بگی، وگرنه یه جا کم میاری و میری فریاد میزنیش. 

---

یه جا مونیونگ و گانگته میخوان برن بیرون، بعد مونیونگ خیلی لباسای انگشت نما میپوشه. گانگته بعدا به رئیس تیمارستان میگه که اگه کسی خیلی لباسای اینجوری میپوشه یعنی نیاز به توجه داره؟ رئیس تیمارستان میگه نه. یعنی نیاز به محافظت داره. اون لباس براش مثل یه زره میمونه. 

کلا این رئیس تیمارستانشون خیلیییی جیگر بود و شخصیت محبوب من در کل فیلم همین بود. و آخر سر هم که میفهمه یه اشتباهی کرده خودشو بازنشسته میکنه، میگه من دیگه توانایی انجام این شغلو ندارم. ولی واقعا آدم جالبی بود. تک تک حرفاشو میشه یادداشت کرد. 

---

مهناز هم اینجا در موردش نوشته. 

---

اسپویل سفید : 

یه مشکلی که من با این فیلم داشتم، نشونه های دوست داشتن و عشق توی فیلم بود. مثلاً یه جا گانگته و یه بیمار کنار هم نشسته ن. اون بیماره عاشق یه دختری شده و داره از نشونه های دوست داشتنش میگه. میگه که همه ش بهش فکر میکنی و دلتنگش میشی و میخوای همیشه کنارت باشه و اینا. که به نظر من نسبت به فیلمی که داره روی درون انسانها تمرکز میکنه این نشونه ها خیلی مسخره ست و نشونه وابستگیه نه دوست داشتن. 

و یه سری صحنه ها هم مثلا گانگته حسادت میکنه و روی مونیونگ حساس میشه که به هیچ عنوان سازگار با شخصیتش نیست و انگار فقط تو فیلم الکی جا دادن. 

البته به طور کلی هم من نفهمیدم چرا اینا عاشق هم شدن. دلایل کافی وجود نداشت براش! 

---

یه مشکل دیگه مم این بود که نفهمیدیم مادر مونیونگ چجوری از اون ته رودخونه بیرون اومد! اصلا روشن نکردن برامون. 

یه تیکه هم که داره بیست سال پیشو نشون میده مادر مونیونگ داره رو لپتاپ داستان مینویسه!!! واقعا اون زمان تو کره هم لپتاپ نبوده دیگه! 

  • نورا

نظرات  (۵)

خوبه برم ببینم :)

پاسخ:
نمیدونم ارزششو داره راستش یا نه. ولی اگه کسی با یه تروما درگیر باشه من حتماً بهش دیدنشو پیشنهاد میکنم. به طور کلی بخوام بگم، من فیلمای بهتری از کره دیدم و این فیلم متوسطی بود. 

آسایشگاه روانی میگن فکر کنم

پاسخ:
آره به نظر این اسم مناسبتریه. ممنون که گفتید. 

کاورشو که دیدم فهمیدم نمی تونم بیشتر از چهار پنج قسمتشو ببینم:| 

خیلی وقته دچار درد شش قسمت و نه بیشتر، شدم:| یعنی تا قسمت شش میرم و بعدش انگار موتورم خاموش میشه، فکر می کنم دیگه نباید درحال پخش ببینم، همه شونو اینطوری تباه کردم.

پاسخ:
من اگه یه چیزیو به نصفه بذارم مغزمو میخوره. اینو هم همه ش تو ذهنم بود تمومش کنم. اوج داستان میتونم بگم قسمت 14شه :))) اونجا تازه جالب شد یکم. 
من سریال once again رئ در حال پخش دیدم. در حال پخش ازین لحاظ خوبه که محدودت میکنه مثلا در هفته دو قسمت ببشتر نبینی. 

چقدر نظرمون درباره اش متفاوته :دی 

به نظر من ولی کشش‌اش خوب بود. یعنی اونقدری بود که با شوق قسمت بعدی رو شروع کنم. فقط یه کم فلش بکهایی که به گذشته می زد، خیلی جالب نبود و فیلم رو از ریتم مینداخت و یکجورایی تکراری هم بود و هر بار چیز جدیدی به داستان اضافه نمی کرد.

 

شخصیت محبوب من ولی اول سانگ‌ته بود :) بعدش آره رئیس بیمارستان؛ کلا بازیگر جالبیه. توی تو از ستاره ها اومدی هم با کیم سو هیون بازی می کنن و اونجا هم خیلی شخصیت دوست داشتنی ای داره.

 

و اما چیزی که درباره عشق گفتی؛ یه کم من قبول ندارم. یعنی به نظرم عشق مخصوصا توی شروعش با وابستگی و این احساساتی که اون بیماره می گه، همراهه. حالا شدتش توی افراد مختلف می تونه متفاوت باشه. تا جایی این وابستگی و دل‌تنگی خوبه و اذیت کننده نیست که از کنترل خارج نشه و شکل افراطیی به خودش نگیره. یعنی رفته رفته به جای ملایم تر و رقیق تر شدن، شدت نگیره و به جای اینکه عشق رو آرامش بخش کنه، زجرآور نکنه و الّا در حدّ دل‌تنگی طبیعیه. حتی خودِ اون بیماره هم بعدتر با اینکه دلش تنگ شده برای عشقش ولی خوب و عاقلانه به زندگیش ادامه میده و خلاصه که برای من شنیدنشون مسخره نبود. عادی بود.

 

و اما حساسیت کانگ‌ته به نظرم از اینجا نشات می گیره که درسته خیلی آدم درونگرائیه و عادت نداره احساساتش رو بروز بده اما مونیونگ کم کم این عادت رو تغییر می ده تا جایی که حتی خشمش رو هم نسبت به برادرش نشون میده! نمی دونم! ولی من اینجوری برداشت کردم. به هر حال هر کسی برداشت های شخصیش رو داره :)

 

درباره عاشق شدنشون تا حدی باهات موافقم ولی بازم یه ورِ دیگه ذهنم می گه مونیونگ اولش عادی طور از پسره خوشش اومد مثل احساسش به اشیای دور و اطرافش اما بعدتر واقعا جذبش شد و خب کانگ‌ته هم با اون شدتی که دختره پیگیرش بود بالاخره نمی تونست بی احساس بمونه :دی مخصوصا اینکه علاوه بر اینکه به عنوان یک بزرگسال می دیدش اما در عین حال می دید که چقدر آسیب پذیره و شبیه بچه ها دوست داشتنی. طوری که برادر خودش هم بود نیمی کودک نیمی بزرگسال.

از این جهت فیلم جالب و متفاوت بود که آغاز رابطه و حرکت ها اکثرا از جانب دختره بود :)))


درباره مادر مونیونگ که خیلی باهات موافقم یعنی فیلمنامه خیلی نقص آشکاری داشت تو این یه مورد! نمی دونم نویسنده با خودش چی فکر کرده :////


بعد یعنی حدودای سال 2000 لپ‌تاپ نداشتن؟! برای من عجیب نبود.


کلا مدل سریال های روانشناسی کره ای ها اینجوره که یک اختلال پررنگتر می شه. مثلا تو این سریال همونطور که اشاره کردی تروما. تو "فیکس یو" اختلال شخصیت مرزی بود. تو "کیل می هیل می" اختلال چند شخصیتی و توی "ایتز اوکی دتس لاو" اگه اشتباه نکنم اسکیزوفرنی.

من این مدلی دوست دارم. 

 

اوووووووه چقدر حرف زدم :دی 

 

و مرسی که لینک پستمو گذاشتی :)

پاسخ:
خوشم میاد از اینکه با یه نفر که فیلمو دیده میتونیم بشینیم حرف بزنیم :))) 
البته من کلا الان کششم برا فیلم دیدن کمه. شاید اکه هر فیلم دیگه‌ای رو هم تو این زمان می دیدم همین حسو میداشتم. 
آره واقعا سانگته هم عالی بازی کرد. بعد من بازیشو تو وقتی کاملیا شکوفه می دهد دیده بودم و واقعا بازی کردن یه همچین شخصیتی خیلی سخته. 

یه جیز دیگه هم اینه که اینا از بچگی هم باهم بودن، ولی اون احساسه برا من پررنگ نشد. وای مونیونگ منو دیوونه کرد در طول فیلم :)))) 

۲۰۰۰ میشه حدودای تولدمون ها! من یادمه کلاس دوم که بودم تازه عموم یه کامپیوتر خریده بود ویندوزش ۹۸ بود و تازه همه میگفتن عجب تکنولوژی‌ای! 

این فکر کنم ادلین سریال رواتشناسی طوری بود میدیدم از کره. چه جالب که برا هر اختلالی یه فیلم ساخته ن. و البته این فیلم دیدمو نسبت به اوتیسم هم واضح تر کرد. 

مرسی از خودت ^-^

منم. منم :))

 

آره منم  کاملیا رو دیدم. اونجا هم خیلی خوب بود.

 

آره اون حس بچگیشون برا منم پررنگ نبود. کلا گذشته ای که تو فیلم نشون می دادن خیلی فانتزی گونه و گاه غیرقابل باور به نظر می رسید.

من اوایل فیلم کلا باهاش نمی تونستم ارتباط بگیرم. عجیب غریب بود واسم.

 

راست می گی. واقعا قانع شدم. قبول می کنم حواسم پرت بوده :/

 

اوتیسم هم اختلالیه که شدت و ضعف داره. من قبلا تو یه فیلمی شدیدترش رو دیده بودم.

 

؛)

پاسخ:
آره قسمت اول که من فکر کردم فیلمش ازون فیلمای تخیلیه. فور میکردم واقعا یه نفرینی چیزی پشت قضیه ست. بعد دیدم نه. 

هوم. ولی در هر صورت خوبه که تو فیلماشون اینچیزا رو نشون میدن. 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
نویسندگان