آنچه گذشت
چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۵۹ ق.ظ
قالب وبلاگ هم بالاخره درست شد! دست و جیغ و هورااا!
راستش هنوزم به دلم ننشسته، ولی نمیدونم دیگه چیکارش کنم. نظری دارین؟ هر ایده ی رویایی شما را پذیراییم.
ولی هر دفعه قالب درست میکنم کلی چیز جدید تو css یاد می گیرم. ایندفعه تغییر رنگ عکس، راه راه کردن بکگراند، گذاشتن چند بکگراند روی همدیگه، جلوگیری از اورفلو و وسطچین کردن دایو رو یاد گرفتم. باحال ترینش همین خاصیت filter و linear-gradient بود. میتونید inspect کنید ببینید چجوری نوشته میشه. و اگه با گوشی و تبلت میاین، این پرنده خوشگلا رو نمی بینید، یه بار هم با لپتاپ بیاین به بچه هام سلام کنید D:
ایده اصلیم این بود که وسط این خط های موازی چند تا دونده بذارم (از نمای بالا) که وقتی اسکرول می کنید اینا با سرعت های مختلف بین خطوط بدوند :))) ولی گیف و وکتور مناسب پیدا نکردم. دیگه تهش همین پرنده ها رو گذاشتم. راضی باشید انشالله.
---
زندگی در فوق ماراتن اونقدرام بد نیست ها! الان میتونم بگم چهل و هفت مایلی رو هم رد کردم. چهل و هفت مایل همونجاییه که هاروکی میگه :"ناگهان احساس کردم در حال عبور از محدوده ای خاص هستم. فقط با همین کلمات می توانم آن را توضیح دهم. احساس عبور از درون یک محدوده. انگار جسمم بدون هرگونه تماس از درون یک دیوار سنگی گذشته باشد. درست به خاطر نمی آورم که دقیقاً چه موقع این احساس به سراغم آمد، ولی ناگهان دریافتم که در طرف دیگر دیوار هستم. از اصول علمی، منطق و با نحوه انجام آن سر در نمی آوردم، فقط مطمئن بودم که عبور من واقعیت داشته است."
و خب! من هم همین احساسو دارم. احساس میکنم بالاخره عبورم واقعیت پیدا کرده.
+ من انقدررر این کتابو دوست دارم، انقدر این کتابو دوست دارم که از خطوطش مثل خطوط قرآن نقل قول میکنم و حفظم حرفاشو :))) قشنگ اینروزا اینجوریم که هرکی یه چیزی میگه یه دور براش هاروکی رو مرور میکنم. و باید حتماً برم نسخه کاغذیشو هم بخرم. این واقعا کتاب مهمیه برام.
---
دیگه اینکه فکر کنم اینجا ننوشته بودم ویزام چی شد و به کجا رسید .برای اوائل خرداد وقت سفارت دارم (توی پاکستان). بلیط پروازمم گرفته م. هتل رو هم رزرو کرده م. یه همسفر خانوم هم پیدا کردم، دقیقاً روزی من مصاحبه دارم وقت داره و اتفاقا هم استانیمون هم هست و دیگه از همین بدو سفر با همیم. البته اون خودش دانشجو نیست و به تبعیت از همسرش داره میره. همسن خودمم هست. و به نظر میرسه کلاً همه چی خوبه :) امیدوارم بخاطر کرونا شرایط تغییر نکنه. فقط مونده که ویزای خود پاکستانو بگیرم. ولی چونکه الان باید حضوری بری حتماً برا ویزا، و ممنوعیت تردد بین شهری هم هست، میذارم برا بعد از ماه رمضون که با خیال آسوده برم اونم بگیرم انشالله.
راستی!! گواهینامه مو نگفتم! کلاسای تئوریشو رفتم، عملیش قرار بود بعد از عید باشه. که الان اموزشگاها رو تعطیل کردن. دیگه نمیدونم کی شروع میشه کلاسامون. ولی خب به نفعم شد که عقب افتاد، چونکه الان میانترم دارم و دارم برا اونا میخونم. اما اگه اگه، تا اخر ماه رمضون گواهینامه مو بگیرم، میتونم وقتی میریم برای ویزا گرفتن، خودم بشینم تو جاده *-* نمیدونم حالا بهم اجازه میدن یا نه، ولی خب دوست دارم امتحانش کنم.
بعد تازه! دوستمم که تو جشنواره ادبی نامزد شده بود، باید برا اختتامیه همون موقع بره اونجا. و اگه هماهنگ کنیم، شاید بتونیم همدیگه رو ببینیم *-* دیگه خیلی ذوق دارم و خوشحالم که ممکنه بتونم ببینمش!
--
یکی از بچه های ترم پیش دیروز پیام داده بود تو گروه که کسی R بلده؟ رفتم گفتم مشکلت چیه و توضیح داد. امروز با هم حلش کردیم. بهش میگم کارم تقلب حساب میشه فک کنم. میگه گناهش پای من :)))) دیگه نگفتم هر کسیو تو قبر خودش می خوابونن. ولی سعی کردم لقمه آماده هم بهش ندم و براش توضیح دادم که چرا اشتباه فکر میکنه و کجای کدش مشکل داره.
حالااا... همین آدم ترم پیش بهش می گفتیم بابا تو نمره ت بهتر از همه شده، بیا برو به استاد بگو ببره رو نمودار، می گفت نه همنقد کافیه و خوبه و غم دنیای دنی نخور و این حرفا. منم کلی دعواش کردم و گفتم تو هیچی از زندگی نمی فهمی، پس فردا هم زنت از خونه بیرونت میکنه چون معدلت پایین بوده و کار خوبی گیر نیاوردی و حقوقتم نریختن و روت نمیشه بری به رئیست بگی حقوقتو زیاد کنه بعد وسط خیابون میشینی گریه میکنی و یاد ما میفتی و میگی کاش اون روز به استاد گفته بودم نمره ها رو ببره رو نمودار :// بقیه هم البته دعواش کردن و گفتن اونایی که این حرفا رو میزنن همونایین که پس فردا اختلاس میکنن :))) بعد فک نکنین روش کم شد و رفت گفت ها! نه!! یعنی نفری یه نمره میتونستیم حداقلش بگیریم!
+ بعضی وقتا از بس بانمکم میترسم فشار خون بالا بگیرم :)))
++ یه وقتایی دوباره میشینم یه تیکه هایی از هیلر و دوبونگ سونگ رو میبینم. چقدددد این دو تا دختر جیگرن *-* (مثل خودم D: و البته بقیه دخترایی که میشناسم)
--
راستی بچه ها! از این به بعد کتابایی که میخونم رو دیگه اینجا در موردشون نمینویسم. توی ویرگول مینویسم. بعد فیلما رو هم هنوز نمیدونم اینجا بنویسم یا توی همون ویرگول یا توی IMDB. یه گزینه رو انتخاب کنید. تازگیا کلاس ایته وون رو تموم کردم، نمیدونم نظرمو کجا بگم.(میدونید که چقدر نظرم مهمه و در صنعت فیلم تفاوت ایجاد میکنه خلاصه D:)
--
روز اول ماه رمضون که خیلی خوب گذشت. احساس گرسنگی ندارم. و حتی خوشحالم که ماه رمضونه، چون اونوقت از بی اشتهاییم نگران می شدم D: الان فقط یک بی اشتهام که دارم امتیاز هم جمع میکنم برا اون دنیا و کبدم هم از صبح مشغول تقدیر و تشکره ازم.
سر افطار دعا کنید برای منم خلاصه :) منم دعا-بک میکنم :))
--
تا درودی دیگر بدرود!
- ۰۰/۰۱/۲۵
وااای چه خوب که برگشتین :)))))
بسی خوشحال گشتم...