باز هم صدابیزاری
سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۳۷ ب.ظ
اگر از خوانندههای قدیمی باشید احتمالاً میدانید که صدابیزاری دارم. البته نمیشود گفت خیلی شدید است. بیشتر روی صداهای هنگام خوردن و نوشیدن و البته زبان چرخاندنهای بعد از خوردن حساسم. دلم میخواهد یک گلدان سفالی بردارم و بکوبم توی سر آن فرد و صدای زیبای شکسته شدن گلدان خاتمهای بر زندگی ملچمولوچ کننده باشد :)))) ولی خب طبیعتاً این کار را نمیکنم و فقط باعث شده کناره بگیرم. از سفرهها. مهمانیها. آدمها.
اما خب در نهایت کسی که آزار میبیند من هستم. سال گذشته که بعد از بیماری دچار اضطراب و افسردگی معتنابهی بودم، به لطف پیشنهاد یکی از دوستان بالاخره تصمیم گرفتم مشاوره بروم. اینکه چرا از مشاوره رفتن فراریام هم یک داستان دیگری دارد که شاید روزی نوشتم. ولی وقتی مشاوره رفتم، و جلسهی اول در مورد اینکه چه مشکلاتی دارم صحبت کردیم؛ در آخر جلسه مشاور گفت ما باید روی یک موضوع کار کنیم. نمیتوانیم همزمان به تمام این مشکلات بپردازیم. در هفتهی آتی فکر کن و یکی را انتخاب کن.
یک هفته فکر کردم. مردد بودم. به نظر من همهی آنها مهم بودند. در جلسهی بعد گفتم "صدابیزاری خیلی آزارم میدهد. ولی خب اینکه درمان ندارد." مشاورم گفت "چه کسی گفته درمان ندارد؟ خود ما همین تابستان روی یک گروه ۳۵ نفره کار کردیم و تمام آنها درمان شدند." من مثل تشنهای که به دریا رسیده باشد گفتم "واقعا؟" و اضافه کردم "اگر بتوانم به این یکی غلبه کنم، احساس خواهم کرد که دیگر هیچ مشکلی در دنیا نیست که نتوانم به آن غلبه کنم." و اینگونه شد که من برای اضطراب و افسردگی سراغ مشاور رفتم و در نهایت روی صدابیزاری کار کردیم.
خودش جلسهی سوم توضیح داد که ما بر اساس روش رفتاردرمانی شناختی(CBT) جلو میرویم. آن موقع نمیدانستم چیست. ولی الان که کتاب "وقتی اضطراب حمله میکند" از دیوید برنز را خواندم میفهمم هر جلسه دقیقاً با چه متودی جلو میرفته و در پی چه بوده است. القصه، بخاطر امتحانات و اپلای و شلوغی آن ایام که فرصت نداشتم تمرینها را انجام دهم مشاوره را رها کردم و با اینکه بهتر شده بودم، صدابیزاری دوباره برگشت. انگار که هیچ راهی را نرفته باشم.
اما حالا که این کتاب را خواندم، و احتمالاً ماههای آخر بودنم کنار خانواده است، و باید به چیزی چنگ بزنم تا افسردگی مرا نبلعد، تصمیم گرفتم دوباره تمرینها را خودم شروع کنم. اما حالا دید بهتری دارم، میتوانم خلاقانهتر عمل کنم و از مسیری بروم که برای خودم سهلتر است.
اولین تمرینم این است که به ویدیوهای ASMR خوردن غذا تا آخر گوش دهم. البته راستش من هیچ وقت از دیدن این ویدیوها بدم نمیآمد. چون صدای خوردنشان خشخشی است و مثل صدای خوردن عادی لزج و آغشته به مخاط نیست. با اینحال گفتم، قرار است از سادهترین پله شروع کنم. بعد از حدود هفت هشت دقیقه گوش دادن به صداهای خوردن، بعدش انگار حواسم پرت میشود، صدا در زمینه میرود و توجهم ناخودآگاه از روی صدا برداشته میشود.
همچنین طی این مدت حق ندارم در اتاق را ببندم یا هنزفری بزنم. اگر کسی با بدترین صداها غذا بخورد، باید گوش کنم و تصور کنم او هم شبیه همین دختر زیبای یوتیوب است که با ولع غذا میخورد و این صدا نه تنها قرار نیست آزاردهنده باشد، بلکه قرار است اشتهاآور هم باشد. بعد به خودم میگویم نورا تو عاشق صداهای خوردن هستی. ذهن تو در هر حالتی باشد با شنیدن کوچکترین صدای خوردن به آن جذب میشود. بله عزیزم، این عشق است. تو این صدا را دوست داری. سعی کن از شنیدنش لذت ببری. این علاقه را در خودت به وجود بیاور و احساس کن. البته مشاورم همیشه میگفت ذهن گول نمیخورد. اما راستش، ذهن من زود به همه چیز علاقهمند میشود. دوست دارد همه چیز را امتحان کند. سال کنکورم انقدر دستش را گرفتم و بردم لای لایههای رسوبی که بالاخره عاشق زمینشناسی شد. قبلترش انقدر آهنگ عربی گوش دادم که بالاخره عاشق عربی شد. حالا هم میخواهم دستش را بگیرم و ببرم در نوتهای موسیقی بلعیدن و جویدن و به آنها هم علاقهمندشان کنم. بهرحال هر صدایی از یک سری نت تشکیل شده دیگر؟ درست است که کل بیشتر از مجموع اجزاست، شاید با شناخت اجزا بتوان برداشت متفاوتی از کل نیز داشت.
یکی از کسانی که همیشه برای غلبه بر مشکلاتی که همه میگویند راهحلی ندارد مرا استوار میکند "جان نش" است. آنگونه که او برخاست. خودش دست خودش را گرفت. و راهی را گشود که کسی قدم نگذاشته بود.
امیدوارم بهتر شوم. امیدوارم کمتر فرار کنم. امیدوارم بیایم و بنویسم "چطور صدابیزاریام را درمان کردم." یک فیلمساز اینجا هست که فیلم مرا هم بسازد؟ :))
- ۰۰/۰۱/۳۱
چه جالب منم فکر میکردم درمان نداره! امیدوارم به خوبی از پسش بربیای ^^