فوق ماراتن

من زنده ام و زنده تر از زندگی هنوز...

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
نمی دانم من زیادی حساس شده ام یا دنیا همنقدر آزاردهنده است. می دانید، می نشینم توی هال و سعی می کنم از صداهای خوردن آدم ها لذت ببرم. خب خیلی مسخره است. و بعد شروع به گریه کردن می کنم. صداها تمام خاطرات بد همراه با خودشان را برایم تکرار می کنند. ولی خب، باید با آن ها روبرو شوم. به این کار "غرقه درمانی" می گویند. باید گریه کنم و بدانم قرار نیست از دست خاطرات خلاص شوم. باید بدانم اگر فرار کنم آدم ها کمتر آزاردهنده نمی شوند. و من کمتر آزار نمی بینم.
اما بعد گریه کردن خودش مسخره بودن و ضعیف بودنم را یادآوری می کند. از خودم ناامید می شوم. می گویم تو باید قوی باشی. کدام آدم احمقی با صدای خوردن دیگران شروع به گریه می کند؟ بعد یادم می آید که دکتر برنز گفته بود این "باید و نباید" خودش یک خطای شناختی است. و آدم ها هرچقدر هم کارهای احمقانه کنند احمق نیستند، چون کارهای احمقانه از همه سر می زند، و اگر این دو مساوی هم باشند همه ما احمقی بیش نیستیم. که خب دیگر در آنصورت جای نگرانی نیست. یادم می آید که گفته بود نباید فکر کنیم ما سوپرمن هستیم. ولی باور نمی کنم. تفکر مثبت باید صددرصد تفکر منفی را نفی کند. و من فکری ندارم که باور کنم اشکالی ندارد قوی نباشم. اگر قوی نبودم الان کجا بودم؟ من باید قوی بمانم. حتی اگر آزار ببینم. حداقل تا وقتی که قوی شوم باید قوی بمانم. 

عید که رفته بودیم روستا، یک بوته‌ی انگور را به یک شاخه‌ی آلوی بریده شده تکیه داده بودند. بعد شاخه‌ی آلو خودش شکوفه داده بود. من هم دوست دارم آن شاخه‌ی بریده و دورانداخته شده‌ای باشم که شکوفه می‌دهد. برای همین باید قوی بمانم. حتی اگر "باید و نباید" یک خطای شناختی باشند. 

دیشب چرا می خواستم بمیرم؟ چون مهمان داریم. و مهمان ها گوشی ام را دزدیده بودند. تبلتم شارژ نداشت. بعد حتی وای فای را هم بابا خاموش کرد. خب دیگر دلم می خواست بمیرم. با خودم فکر کردم فردا سر و صدایی راه می اندازم و همه چیز بهم می ریزد و  همه مرا طرد می کنند و از خانه فرار می کنم و دیگر نمی توانم بروم آمریکا و گم می شوم. واقعاً گم می شوم. همانطور که او گفت "گمشو."

با این حال صبح حالم بهتر بود. یادم آمد صبا گفته بود با دست هایت یک کاری بکن، نه با مغزت. بلند شدم و دو لیوان آرد و دو تا تخم مرغ را هم زدم که پنکیک درست کنم. می دانید دو لیوان آرد پنکیک چقدر زمان می برد؟ دو ساعت. دو ساعت پای گاز ایستادم و پنکیک ها را از این رو به آن رو کردم و سکوت کردم و جواب هیچکس را ندادم و اشک هایم را خوردم تا کم کم بهتر شدم. بعد با مهمان ها نشستیم حرف زدیم و خندیدیم. انگار نه انگار که دیشب می خواستم بمیرم. یک مهمان کوچک هم این وسط هست. چهار سالش است. با هم حرف زدیم و بهش یاد دادم چطور با خمیربازی گل رز درست کند. من زنده ام ...

بی‌اعتنا، می‌گذرم از گذارها
از زخم بیشتر که ندارند خارها؟ 

پیوسته در سکوت خودم راه می‌روم
از خستگی که بیش ندارد فرارها؟ 

من مرده‌ام و زنده‌تر از زندگی هنوز
باید برون کشم تن خود از مزارها

با چشم‌های باز به طوفان زد‌م شبی
از اشک‌‌ سوزتر که ندارند غبارها؟

دریای وحشی‌ام به کجا مستقر شوم؟
از خویش می‌رمم به تمام کنارها 

  • نورا

نظرات  (۴)

حتی یه مدت هم کتاب نخون🧐 در این حد یعنی از مغزت استفاده نکن و تحلیل نکن🙄

 

پاسخ:
صبااااا :))) 
اونجوری دیگه دیوونه میشم که. الان حداقل افسرده نیستم(؟) چون حس میکنم دارم یه کاری میکنم برا خودم. 

در عین تاریکی متن، یه روزنه داشت که از اونجا نور میتابید به ذهنم. امید بخش بود. دوسش داشتم. حس و حالتو :)

پاسخ:
فکر میکنم کلاً زندگی همینه. منم به همون روزنه‌های کوچیک نور دلخوشم :)

واقعا گوشیت و دزدیده بودن؟؟؟؟ نگرفتی ازشون؟؟ 

پاسخ:
اره. قایم کرده بودن. چون شب قبلش تا صبح تو گوشیم بودن. و فکر میکردن دارم با کسی چت میکنم!! :/ 
تلاشمو کردم دیگه پیدا نکردم و بیخیالش شدم. امروز صبح خودشون اورده بودن کنار پام گذاشته‌ بودن. ولی من دست نزدم بهش و خاموشه الان. 

گریه کردن نشون ضعف نیست بنظرم. شایدم باشه

ولی قدرت شما اونجا نمود داره که این همه رو تحمل کردین و هنوز نفس میکشین.

پاسخ:
فی نفسه نه، نشونه‌ی ضعف نیست. ولی گریه کردن من از سر ضعف بود. در واقع:
ضعف => گریه بود وگرنه که گریه => ضعف نیست. 

چاره‌ای هم مگه داشته‌م جز این؟ :) 
زندگی خیلیا از منم سخت‌تره. منکه خیلیم وضعم خوبه. 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان