فوق ماراتن

مواجهه‌ی عقل و سنت : پیش‌گفتار

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۲۰ ب.ظ

( کی بود که گفته بود میخواد فاصله بین پست هاشو زیاد و زیادتر کنه تا حل بشه و ازین چرت و پرتا؟ #$ *&^%. تمام. )


هرگز نتوانستم بفهمم زندگی فی‌نفسه زنجیره‌وار است یا ذهن زنجیره‌ساز. 

۱. چند وقت پیش خیلی اتفاقی با یک شخص پاکستانی صحبت می‌کردم. او از سر عادت گفت "انشالله خداوند بهشت نصیبمان کند"، من هم که دنبال گرفتن پاچه‌ی انسان‌ها هستم D: گفتم بهشت گرفتنی‌است، نصیب شدنی نیست. بعد او گفت آهان! بله، باید برای گرفتن بهشت جان‌نثاری کنیم. گفتم نه، چرا جان‌نثاری؟ (چون من خیلی مخالف این عقیده هستم که می‌گوید "هر که در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند" و اصولاً برایم پذیرفته نیست که مومن باید سختی بکشد و قس علی هذا) بعد او گفت خب همین روزه گرفتن، خودش یک سختی است. گفتم اگر سختت است مجبور نیستی بگیری. و از اینجا اختلافمان شروع شد. من می‌گفتم وقتی چیزی عقلانی نیست، اگر سخن پیامبر هم باشد فرقی نمی‌کند. و من اسلام را اینگونه می‌شناسم. و اصلاً برای همین نیمچه مسلمانم که حس می‌کنم دینم به عقلانیت وقعه‌ای می‌نهد و هی توی قرآن هندوانه زیر بغل "اولوالالباب" می‌گذارد و می‌گوید احسنت به شما که می‌اندیشید. او می‌گفت نه، هرچه در قرآن و سنت آمده بی‌ چون و چرا پذیرفته است و اسلامی که من میشناسم این است. 

من پیش از این با افکار اهل سنت هیچ برخوردی نداشتم. گفتم خب پس شاید این بخاطر تفاوت مذهب ما باشد. بعدتر نگاه کردم و دیدم بله. شیعه ادله اربعه دارد که یکی از آن‌ها عقل است. اما اهل سنت تعقل و اجماع را از ادله به حساب نمی‌آورند. 

۲. این ماجرا گذشت و چند وقت پیش پیمان از دوست مصری و ماجرایش نوشته بود. من علاوه بر اینکه خیلی از این اتفاق خونم به جوش آمده بود و در دلم به پسر داستان کلی ناسزا گفتم. خونم آنجایی به دمای فوق بحرانی رسید که دیدم بعد از این اتفاق، نشسته و به کتب دینی هم مراجعه کرده که ببیند در جهنم چند شلاق می‌خورد! یعنی اخلاق و عقل خودش قد نمی‌داد؟ و وجدانش با چهار خط قرآن یا حدیث آسوده هم ممکن بود بشود؟ این شد که دوباره این تضاد در ذهنم پررنگ شد.(البته که منِ منتسب به شیعه هم چندان عاقل نیستم و کارهای غیراخلاقی و ضدعقلانی زیادی کرده‌ام(خیلی زیاد!)، ولی فعلاً به رویم نیاورید تا بعداً ببینم با خودم چند چندم)  

۳. یک نفر خیلی خیلی خیلی وقت پیش‌ها کتاب "ما چگونه ما شدیم" را پیشنهاد داده بود. من هم هی خواندنش را به تعویق انداخته بودم تا اینکه بالاخره گفتم به اسفل‌السفالین که دلت نمی‌خواهد حتی بازش کنی، بیا شروع کنیم و بخوانیم. امروز نشستم به خواندنش که دیدم زیباکلام در مقدمه‌اش دقیقاً دست روی همین تفاوت می‌گذارد. البته او از نگاه امام محمد غزالی دلخور نشده و انگار تا حدودی طرفدار آن هم هست. حالا کتاب را که تمام کنم باز در موردش می‌نویسم. 

۴. مهمان فضولمان :))) گیر داده بود که تو چرا روزه می‌گیری. گفتم برای سلامتی. بعد گیر داده که تو نمی‌فهمی، تو گرفتار عمامه به سرها شده‌ای، از تو که درس‌خوانده‌ای بعید است، تو مایه‌ی خجالت هستی، پس‌فردا سنگ کلیه می‌گیری، پارسال مثل چوب خشک شده بودی و ... . من راستش حوصله‌ی بحث با آدم‌ها در مورد دین را ندارم. توقع دارم همانطور که من هرگز تلاش در ارشاد آن‌ها ندارم، آن‌ها هم سعی نکنند به من راه درست و غلط را نشان بدهند. گفتم باشه شما درست می‌گویی. او باز به سرزنش و تحقیر ادامه داد و چون بزرگتر از من است به خودش حق می‌دهد هر حرفی را بزند.(چند سال پیش هم گفته بود راضی نیست که من در دانشگاه دولتی از پول بیت‌المال درس می‌خوانم چون آدم مزخرفی هستم و پولی که از جیب او و ملت خرج تحصیل من شده حرامم است.) من دیگر سکوت کردم و خوابیدم و یاد داستان "آخ اگر آینده نداشتم" عزیز نسین افتادم و اشکم هم که دم مشکم است و چیز جدیدی نیست. ولی باعث شد دوباره همین تضادها در ذهنم پررنگ شوند. 

۵. حالا زنجیره با چهار چراغ سبز فعال شده و باید سلسله مباحثی در این مورد بخوانم. شااااید سااااالها بعد به یک جایی رسیدم. لذا ...

پیشنهادهای مطالعاتی/مشاهداتی شما را پذیرا هستم :)


+ صبا خوب شد که گفته بودی هی چیزها را در مغزم تحلیل نکنم :)))) متاسفانه مغز من پیرو دین حضرت overthinker super-analyzer researcher است. من هم فعلاً ناچار به همین ذهن اقامه می‌کنم، تا شاید روزی روحی از بدنم خارج شد و فهمیدیم که آیا بالاخره ذهنمان همان خودمان است یا نه D: 

++ (یک چیزی نوشته بودم که پاک کردم) 

+++ اگر ذهن یک چیز مادی باشد، حتی اگر روحی برای بدن قائل باشیم، روح پس از خروج درکی از خودش نخواهد داشت، و جسم هم که مرده است. پس اصولاً وجود روح نقض می‌شود. در صورتی که فرض بوده. پس آیا وجود روح طبق برهان خلف اثبات می‌شود؟ می‌دانم این اثبات مسخره یک ایرادی دارد ولی خودم نمیفهمم چه ایرادی.


××× چه شد که جوگیر شدم و دیگر به زبان آدمیزاد سخن نمی‌گویم؟ یک نفر این زبان نوشتار را از من بگیرد و همان گفتار شلخته را پس دهد. گاهی احساس می‌کنم از عهد "چه برایمان آورده‌ای مارکو؟" آمده‌ام. ایش ایش ایش. 

  • نورا

نظرات  (۱)

من تازه دنبالتون میکنم و فکر کردم هنیشه اینطوری مینویسین :)

کتاب در چه زمینه ای من نفهمیدم اخر سر :/ در زمینه اختلاف بین شیعه و سنی، یا التزام بین عقل و شرع یا... ؟!

پاسخ:
نه پستای قدیمی ترو بخونی میبینی :)) 
در زمینه ی اینکه عقل و سنت تا چه اندازه هم راستا هستند یا اصلا میتونن باشند و هر نگاه چه نتیجه ای در بر داره. 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
نویسندگان