کاسهی چه کنم
چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۰۷ ق.ظ
دارم به گزینهی حذف ترم فکر میکنم کمکم. اگه حذف ترم کنم یه فشار هزار تنی از رو دوشم برداشته میشه. ولی خب کار ترسناکیه. چون اگه حذف کنم واحدام تا دو ترم بعد ارائه نمیشن. و اگه یه اتفاقی بیفته این وسط و ریجکت شم یا نمیدونم کرونا باز یه سویه جدیدی رو کنه و دنیا بهم بریزه و من بمونم تو این شهر درندشت، اونوقت جبران این یه ترم سخت میشه.
یه دلم میگه "مگه چه اتفاقی ممکنه بیفته؟ تو که پروندهت موردی نداره. حتی ممکنه بهت ویزای درجا هم بدن. و کرونا هم فوقش باعث بشه یه ترم دیرتر برسی. چرا خودتو انقد تحت فشار میذاری؟"
ولی یه دلم میگه "آدم عاقل به هیچ چیزی تکیه نمیکنه و همه برنامه هاشو باهم جلو میبره. امسال هم سال انجام دادن کار درسته."
موندهم. حالم بده از اینهمه سردرگمی. از این روزهای اندکشماری که نمیگذره. دیروز نمرهی تمرینمونو تحویل دادن و نمرهم خیلی بد شده بود. چون دقیقا روزی ددلاینش بود که قبلش شکسته بودم. به زور تمرینا رو حل کردم ولی هرجا گفته بودید "توضیح دهید" توضیح نداده بودم و یه چیزی حدود نصف نمره رو از دست دادم. کاش منم یه ورق امتحانی میذاشتم جلوی بعضیا و مینوشتم "توضیح دهید." ...
حالا با معاونمون صحبت کردم و قراره ببینیم میشه اگر که این ترمو حذف کنم ترم بعد پایاننامه بردارم، یا بهم اجازه نمیدن. باید ببینم چی میشه. اگه بشه که قطعاً حذف ترم میکنم. اگرم نشه، نمیدونم چیکار میکنم.
چندبار بحثش شده بود تازگیا که صراط مستقیم یکیه یا نه. امروز دیدم توی قرآن یه جا نوشته صراطِِ مستقیم. که یعنی راه مستقیم یکی نیست. ولی بعضی جاها هم به صورت معرفه آورده. قطعاً که تو این اوضاع حوصله و وقت ندارم برم ببینم راه مستقیم چندتاست. ولی حالا اینجا مینویسم که یادم نره. نمیدونم در نهایت چه فرقی برام داره. چون میدونی، جاده زندگی دور برگردون نداره. توبه هم که کنی و پذیرفته هم که بشه، هیچی به عقب برنمیگرده. تو دیگه آدم قبل نمیشی. وحشت اون کوچههای تاریک تا ابد تو دلت میمونه و ذوق دویدن تو ظل آفتاب با بستنی یخی تکرار نمیشه.
با اینکه حالا بهاره، و آرومتر از همیشهام. با اینکه میدونم چیزی نمیتونه اونچه زمانی درخشان بوده رو از بین ببره؛ به این فکر میکنم که چرا به لبههای زندگی رسیدم. یعنی، میدونم چی شد. میدونم کجا اشتباه رفتم. ولی چرا انقدر اشتباه؟ چرا تا به خود دره نرسیدم باور نکردم که این راه بیراههست؟ حتی گاهی فکر میکنم تنها گذاشته شدم چون آدما ترسیدن با من سقوط کنن. ولی میدونم فکر اشتباهیه و نباید بهش اعتنا کنم. فعلاً فقط فکرهایی درستن که شواهدی پشتشون باشه. و این فکر هیچ مدرکی برای اثبات خودش نداره.
همیشه وقتی شروع به نوشتن میکنم یک جایی هست که نمیتونم ادامه بدم. حرفاییه که فقط درون خودم امنن. ولی میدونم اگه مسیرو غلط نرفته بودیم، شاید توی یک پیادهرو که یک طرفش درختها و یک طرفش نیمکتها ادامه دارن، شاید حرفها هم ادامه پیدا میکردن.
با اینحال، زندگی دور برگردونی نداره. باید برم. شاید خیابون بعدی، یا بعدترش، دوباره به یک تقاطع رسیدیم.
++ انقد که پست میذارم فکر میکنم همه دارن تو دلشون میگن "به جای اینکارات برو درستو بخون که بعدشم غر نزنی که نمرهم کم شد" اگه اینطوری فکر میکنید لطفاً امتیاز منفی به این پست بدید. من ناراحت نمیشم. ولی میخوام فکرمو در بوته آزمون بذارم ببینم مدرکی بر اثبات یا ردش پیدا میشه یا نه.
- ۰۰/۰۲/۰۸
بذارید همینطور پیش بره بنظرم