نخواستن
همین دو روز پیش بود که گفته بودم از نخواستن میترسم. انگار دنیا منتظر اعتراف من بود. خب، نمیترسم. دیگر نمیترسم چون به همان "نخواستن" رسیدهام. از مقام رضایت و "من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی"، پایینتر آمدهام و رسیدهام به نخواستن. "گفتا نه این خواهم نه آن".
خدایا، این دنیا که ما دیدیم خواستن نداشت.
آنچه بر ما پسندیدی نیک بود، ولی در هر نیکی این دنیا رنجی شریک بود.
بر این درد مرهمی نمیطلبم، در این شب چراغی نمی جویم.
کوران گمان برند آنچه میخواهند نیابند از آنکه نمیبینند. غافل از آنکه نیستی را با چشم هم نمیتوان دید. ای تو که به عالم بینایی، در ما چه دیدهای که همچنان بر هستی ما بقایی؟
سلطانی از گدایی گذر کرد. سلطان گفت ای گدا چه خواهی که تو را بخشم؟ گدا گفت آنچه خواهم نیست، و آنچه ببخشی به کارم نیاید. سپس گفت ای سلطان تو چه خواهی که تو را بخشم؟ وزیر خشمگین پرید که ای گدا این چه سخن بود؟ تو چه داری که به سلطان بخشی؟ گدا گفت من هیچ ندارم و سلطان همه دارد. پس از پرسیدن نهراسم، که دانم او که همه دارد هیچ نخواهد.
خدایا، تو چه میخواهی که تو را بخشم؟
+ اول خواستم نظرات را ببندم. بعد دیدم خلاف اندیشههای آزادمنشانهام است. ولی از این پس پاسخی ندارم که به شما بدهم. بر من ببخشید.
- ۰۰/۰۴/۰۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.