فکردرد
انگار تازه با حقیقت روبرو شده باشم. مثل آدمی که حکمش خیلی وقت است آمده، ولی تازه دار را دیده است. جبر زمانه نیست، ولی اختیار تو را مجبور به انتخاب میکند. گاه از شدت استیصال فکردرد میگیرم. فکردرد یعنی میخواهی سرت را بکوبی به جایی که محض رضای خدا یک نفس ساکت شود. یعنی یک سوال مزاحم در ذهنت گیر کرده و وزوز میکند و پنجرهای نیست که بیرون رود. یعنی قلبت خون را پمپاژ میکند و دوباره همان خون در قلبت میریزد، بیآنکه این درد کمی رقیق شده باشد. میگیرد و ول میکند و نمیکشد.
نعنا میگفت این پشه را بکش. میگفتم کل روزی او یکی دو قطره خون است. من که خون زیاد دارم. حالا یک قطره هم او بخورد.
پشهها مردهاند. فکردرد آن ها را کشته است.
- ۰۰/۰۴/۰۴
من اصطلاح مغز درد رو بکار می برم😃
ولی دقیقا میفهمم چه حالیه! حس کلافگیش یه جوریه دلت میخواد خودتو پرت کنی از یه جایی پایین.
ولی شما را مژده میدهم به پایان این روزها.