برسان آینه را تا نفسی میآید
یک بندهخدایی که چند سال بود تحت تاثیر یک سخنرانی از رضا سیاح (خبرنگار CNN) اخبار نمیخواند و دیگران را نیز به این امر تشویق میکرد، رفته اشتراک نیویورک تایمز گرفته و در کوچکترین فرصتی که پیدا میکند یا خبر میخواند یا توییتر را باز میکند و در یک جمله متاسفانه دچار اعتیاد شده است.
البته وضعیت اضطراری ایران هم در این امر بیتاثیر نیست. و اینکه هر کسی دارد جبهه میگیرد و سمت خودش را مشخص میکند من را ترسانده است.
زمانی که انقلاب ۵۷ رخ داد، مخالفان حکومت به سرعت اعدام شدند (اعدام گسترده ۶۷، که قبل از آن هم به طور پراکنده افراد اعدام میشدند). اموال افراد ثروتمند به سرعت مصادره شد. و هرکسی که زورش رسید اختلافات شخصیاش را هم قاطی کرد و انتقامش را گرفت. کسانی هم که تواناییاش را داشتند نماندند و غربت در غربت را به غربت در وطن ترجیح دادند.
حالا که زمزمههای انقلاب دوباره به گوش میرسد، من از بلوا، از دوقطبیها، از اقدامات آتشبهاختیار و از نفرتی که در دل مردم کاشته شده میترسم. نفرت بیدلیلی نیست، ولی ترسناک است. مردم فقط مخالف حکومت اسلامی نیستند، بلکه به کلی از اسلام بیزارند. من از اینکه دوباره موج خون راه بیفتد میترسم.
اینکه اصلاحطلبها و اصولگراهای قدیمی متحد شدهاند و شعار «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» سرگرفته خوشحالم. اینکه ماهیت جمهوری اسلامی مورد سوال قرار گرفته امیدوارم میکند. و مخصوصاً اینکه مردم دیگر حتی «جمهوری ایرانی» هم نمیخواهند، بلکه دنبال شکلهای دیگر حکومتی هستند. اینها امیدوارکننده است.
ولی اینکه آنقدر اوضاع بد شده که ایران ساده به دست میآید خوشحال نیستم. مثلاً میدانید، به این فکر میکنم که مثلاً اگر آقای رضا پهلوی (جونیور)، میخواست یک سناتور آمریکایی بشود، شاید باید مسیر سختتری را طی میکرد،تا اینکه بخواهد در ایران انقلاب کند. حالا در این حرفم اطمینان زیادی هم ندارم. ولی مطمئنم شکننده شدهایم. و به معنای واقعی کلمه بدون چارهایم. نه حزب داریم، نه سناتور داریم، و به قول زی حتی یک مخالف خوب هم نداریم. سالهاست که قدرت یا در دست آدمهای نظامی است یا روحانیون.
برای همین یک ترسی در وجودم افتاده که از اخبار عقب نمانم. میترسم یک شب انقلاب شود و من در آن سهمی نداشته بوده باشم. و کسی نپرسیده باشد تو چه میخواهی.
+ یک بار زی داشت میگفت که نمیداند باید در آینده تلاش کند بیشتر بفهمد یا کمتر بفهمد. من درجا خندهام گرفته بود چون داشتم تصور میکردم اینکه آدم تلاش کند کمتر بفهمد چه شکلی است. میتوان یک رمان نوشت از مردی که تلاش میکرد کمتر بفهمد :)) ولی جدای از شوخی بحثش سر این بود که هرچه بیشتر میفهمد دنیا برایش دردناکتر میشود و رنجها عمق بیشتری میگیرند. و به جایی رسیده که نمیداند این راه درستی است یا نه.
من گفتم که فکر میکنم فهمیدن به همه چیز عمق میبخشد. هم به رنج و هم به لذت. همهی آدمها نمیتوانند از دیدن یک پرنده که پشت شاخهها پنهان شده وسط یک روز گرم تابستان که در ترافیک گیرکردهاند ذوق کنند. ولی آن وقت اگر آن پرنده یک گلوله بخورد زیر گلویش هم یک هفته افسردگی نمیگیرند. و گفتم که من ترجیح میدهم بیشتر بفهمم.
ولی حالا گاهی شک میکنم که امروز خبر بخوانم یا نخوانم. ندانستن یک درد است، دانستن یک درد. تا حالا که رنج بوده، کاش لذتش را هم بچشیم. کاش خبرهای خوب را هم خوانده کنیم.
++ جناب صائب میفرمایند:
از دل خستهی من گر خبری میگیری
برسان آینه را تا نفسی میآید
- ۰۱/۰۳/۱۸
انقلاب..انقلاب..انقلاب
حرفاتون خیلی خیلی خیلی سطحی بود..هر حکومتی که بتواند پنج درصد جمعیت بالای چهارده سال رو کنترل کنه ، صرفا از طریق آشوب و تجمع از بین نمیره..این مسئله برای جمهوری اسلامی که به راحتی بیشتر از بیست درصد این جمعیت رو کنترل میکنه این یه شوخی بزرگ محسوب میشه.
به جو فیک به وجود اومده توییتری و اینستاگرامی توجه نکنید..آشوب های اخیر به محض قطع شدن اینترنت خاموش شدن :) یعنی یه سرخط هدایت کننده خارجی وجود داشت.
حرف های زیادی هست..بنده موافق جمهوری اسلامی هستم ، حداقل به این خاطر که ایران رو ایران نگه داشته..مطمعن باش بعد از جمهوری اسلامی ایرانی نخواهد بود.