ذهن با تمرکز به چالش کشیده میشود
ادامهی پست قبل...
بهش میگویم وقتی بحث ورزش است، یا هرگونه فعالیت فیزیکی، سادهتر میتوان مرزها را شناخت. بدن خیلی سریع به تو نشان میدهد کجای مسیر هستی. ولی در مورد بقیهی کارها چه؟ باید دنبال چه نشانههایی بود؟ و چطور میتوانم در حالی که روی صندلی نشستهام و مشغول خواندن و نوشتنم به خودم فشار هم بیاورم؟
نظرش این بود که چند راه برای فهمیدنش وجود دارد. گفت برای مثال کسانی که تستهای IQ را قبلاً دیده و حل کرده باشند، دفعات بعدی که تست میدهند نمرهی بالاتری میگیرند. بنابراین هوش را نمیتوان به خوبی با یک معیار یکسان برای همه سنجید. ولی خود آدم میتواند بسنجد که وقتی با مسائل جدید روبرو میشود، چقدر "سریع" میتواند آنها را حل کند، چقدر "تمرکز" میتواند روی آن بگذارد قبل از اینکه از حل کردنش خسته شود یا دست بکشد.
همینطور هم میتوان کارهای روزمرهی فکری را سنجید. اینکه چه اندازه میتوانی روی کارت تمرکز کنی. مثلاً بعضیها مغزشان بعد از پنج دقیقه ماندن روی یک مسئله کلافه میشود و میروند سراغ کار دیگری. بعضیها بعد از یکساعت. بعضیها بعد از پنج ساعت. تو چه اندازه میتوانی روی کارت به طور مستمر تمرکز کنی؟ بدون اینکه وسطش بروی به کارهای جانبی سر بزنی؟ یا حتی به آنها فکر کنی؟ (حتی کتاب خواندن و پادکست گوش دادن.). ذهن با تمرکز کردن خسته میشود و به چالش کشیده میشود.
دوم اینکه همیشه ادمهایی وجود دارند که بتوانی خودت را با آنها (در واقع با کارشان) مقایسه کنی، و بفهمی تو کجای کار هستی. مثلاً بهترین مقالاتی که میخوانی چطور نوشته شدهاند، و تو در نوشتن چقدر با آنها فاصله داری؟
اینجا برای من این سؤال ایجاد شد که چطور در این مقایسه زمان را لحاظ کنم؟ یعنی من دانشجوی سال دوم هستم، و مثلاً استادم ده سال است که در این فیلد است. حالا زمانی که من خودم را با او مقایسه میکنم، آیا باید انتظار داشته باشم ده سال بعد انجا باشم؟ یا توانایی من این است که پنج سال بعد آنجا باشم؟ چطور بفهمم مرز شخصی من کجاست؟
نظرش این بود که همیشه کیفیت تلاش را میتوان سنجید. و میتوانی به این فکر کنی که آیا جایگاه تو جایی است که در آن هستی؟ یا با جایی که باید باشی فاصله داری؟ اگر فاصله داری خب یعنی هنوز به خودت فشار نیاوردهای و به مرزهایت نزدیک نشدهای.
و در آخر من پیشنهاد دادم که شناخت ضعفها و کار کردن روی آنها هم اهمیت دارد. مثلاً اگر من خوب مقاله نمینویسم، بدانم که مشکل اینجاست که سطح انگلیسیام قابل قبول نیست و این مشکل را حل کنم و تا سالهای بعد به دنبال خودم نکشم. اگر ریاضیام خوب نیست بروم آن را تقویت کنم. و خلاصه اینکه ضعفهای خودم را بشناسم. شبیه وقتی که بعد از هایک ماهیچهی زیر زانویم گرفته بود و فهمیدم باید طناب بزنم تا تقویتش کنم. در مورد زندگیام هم باید بدانم کدام ماهیچهها نیاز به تقویت دارند؛ برای اینکه بتوانم این مسیر را بدوم.
+ من ADHD داشتم. نمیدانم هنوز هم دارم یا نه. چون تمرکز کردن به اندازهی قبل برایم سخت نیست و تقریباً کل ساعت کاری روز گوشیام روی حالت working mode است و بعضی روزها یادم میرود حتی چیزی به اسم گوشی دارم. ولی هنوز خلاقم و هنوز ذهنم توانایی جهشهای بلند را دارد.
و این باعث شده تازگیها فکر کنم چقدر این اختلال در بزرگسالی موضوعیت دارد، و چقدرش روانشناسی زرد است که چند تحقیق هم پشتش را گرفته و بازارش گرم شده؟
یعنی اینکه تمرکز کردن برای من نوعی سخت است درست، ولی خب چه؟ خیلی کارهای دیگر هم در زندگی سختند و بعد با تمرین راحت میشوند. چرا تمرکز کردن یک مهارت نباشد؟
- ۰۱/۰۶/۱۵
ADHD چیه؟