پریویلج
سه شنبه, ۱ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۴۲ ق.ظ
[ یک ]
[ دو ]
چند ماه پیش یک استاد دیگر آمده بود و به همین ترتیب ناهار خوردیم دور هم. یادم نیست بحث چه بود که این را گفت. گفت "ما فاندمان را از پول مالیات این مردم میگیریم. حداقل وظیفهمان این است که اگر یک آدم بیسواد پرسید چه کار میکنی بتوانیم جوری که بفهمد برایش توضیح بدهیم داریم با مالیاتش چه کاری انجام میدهیم."
[ سه ]
افسانه همکلاسی کلاس اولم بود. یک بار دعوتم کرد خانهشان. کل خانهشان یک اتاق بود. یک اتاق که در نداشت و به جایش پرده زده بودند. بهم گفت پدرش نصفهکار پدربزرگم است. نصفهکار یعنی کسی که زمین کسی دیگر را میکارد، و بعد پولش را با هم نصف میکنند. من دعوتش نکردم خانهمان چون خجالت میکشیدم که اتاق من از خانهی آنها بزرگتر است.
بعدتر که کلاس پنجم بودم و آزمون تیزهوشان و نمونه داده بودیم؛ او نفر اول آزمون نمونه دولتی آن منطقه شده بود. ولی نرفت. باید میرفت شهر دیگری و درس خواندن در شهر دیگر پول میخواهد. الان نمیدانم کجاست ولی میدانم دانشگاه نرفته و ازدواج کرده است. شاید بچه هم دارد.
بلوچ بودند.
[ چهار ]
دیروز داشتم مینوشتم که "I've realized health is a privilege". بعد [یک] و [دو] و [سه] و شمارههای دیگر در ذهنم مرور شد. فکر کردم خیلی جاهای دیگر هم هست که موفقیتم نتیجهی privilege بوده. همین که میدانم privilege چه معنیای دارد خودش یک برتری است. آدمهای زیادی نیستند که خانوادهشان آنها را در بچگی کلاس زبان فرستاده باشند. یا بتوانند بروند یک شهر دیگر که بچهشان مدرسهی بهتری برود. چه برسد به اینکه بروند یک کشور دیگر درس بخوانند.
[ پنج ]
امروز برای اولین بار رفتم در یک تجمع برای وضعیت ایران شرکت کردم. البته داخل دانشگاه بود و شش نفر ایرانی بودیم. اسم کشته شدهها را یکی با بلندگو میخواند و بقیه میگفتند say their names. آخر هم من بلندگو را گرفتم که اسمها را بخوانم. اسمها زیاد بودند. گریهام گرفت و نشد ادامه بدهم.
[شش]
چند وقت پیش بهم گفت "روت میشه به یه دختر ایرانی مشکلاتت رو بگی؟"
[هفت]
روی میزم یک برچسب زدم و رویش نوشتم privilege.
[ هشت ]
دیدنیها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم ... (فرهاد)
- ۰۱/۰۹/۰۱
آخ چقدر داستان افسانه دلمو خون کرد : (
پدربزرگ منم یک کشاورز نصفهکار داشت. من روستا میرفتم با بچش بازی میکردم. چهار پنج سال بیشتر نداشتیم و فقر رو نمیفهمیدیم. خانواده من فقیر بود ولی در مقایسه با اون تو نعمت بودم.