دختران دور رفته
کتابی که گوش میدهم اسمش هست The girls who went away. داستان واقعی دخترانی است که قبل از ازدواج باردار شدهاند، و در قانونی نبودن سقط جنین (و نداشتن توانایی مالی برای سقط غیرقانونی، و مخالفت خانواده یا پسر با ازدواج) بچه را به دنیا آورده و واگذار کردهاند.
هدف کتاب شاید این است که بگوید درد سقط جنین از درد واگذار کردن آن کمتر است (برای مادر البته). و کتابی است در حمایت از سقط جنین (یا نطفه). و کتابی است برای نشان دادن ضرورت بعضی آموزشهای جنسی به نوجوانان. بعضی از این دختران حتی نمیدانستهاند که رابطهی جنسی باعث بارداری میشود. یا نمیدانستهاند که جنین از رحم چطور بیرون میآید. نمیدانستهاند چه چیزی در انتظارشان است. بعضی بارداریها حاصل تجاوز هستند. و نقطهی مشترک همهی داستانها پذیرفته نبودن مفهوم "مادر مجرد" در جامعهی آن زمان آمریکا است.
راستش حین خواندن اینها فکر میکردم خوب است این کتاب را نوجوانان بخوانند. من خودم در آن سن اگر در این جامعه بودم به هیچ عنوان بعید نبود چنین اتفاقی برایم بیفتد. نوجوانی معمولاً پر از احساسات و خیالات است. ولی خوب است که بچهها بدانند کارهایشان ممکن است عواقب سختی داشته باشد، و مسئولیتپذیرتر و دورنگرتر باشند. خیلی از پسرهایی که باعث بارداری بودهاند هم نوجوان بودهاند. کسانی که حتی واقعاً در سن ۱۶ سالگی قصد ازدواج داشتهاند و ناراحت هم شدهاند که چرا خانوادهشان به آنها اجازهی ازدواج نداده!
ولی از اینها که بگذریم، این کتاب، شاید بدون اینکه قصد داشته باشد، نظر مرا در مورد به سرپرستیگرفتن کودکان عوض کرد. همیشه پذیرش سرپرستی به عنوان یک کار خیر و انساندوستانه تلقی میشود. و وقتی که کودکی یتیم شده و چارهای ندارد حتماً کار خیری است. ولی اگر یک جایی در دنیا، مادر آن کودک هنوز زنده باشد، حتماً دارد به فرزندش فکر میکند، و اینکه بچه را رها کرده دلیلی از روی ناچاری و ناتوانی داشته. فکر میکنم به جای اینکه کودکان را از مادران بگیریم و یک زندگی خوب به کودک هدیه دهیم، بهتر است مادرها را توانمند کنیم، حتی اگر در نهایت یک زندگی متوسط به کودک و مادر هدیه دهیم. سرپرستیگرفتن بیشتر شبیه یک بازار شده که بعضی از آن سود میبرند (حداقل در آمریکا). نه برای اینکه بابت کودک پولی دریافت میکنند، ولی خدماتی که در کنار آن میدهند یک بازار ایجاد کرده. یک ژست خیّر بودن هم به سفیدپوستها داده، به خصوص وقتی کودکی رنگینپوست را به سرپرستی میگیرند. مطمئنم دیگر به این کار فکر نخواهم کرد.
و یک چیز دیگر هم در ذهنم کاشته است. به نظرم مادر کودک کسی است که او را باردار بوده. بنابراین اجارهی رحم هم دیگر به نظرم اخلاقی نیست. و البته که چطور میشود درد بارداری و زایمان را با پول معاوضه کرد؟ فقط چون عدهای ناچارند و حاضرند زیر بار آن بروند مسئله را اخلاقی میکند؟
- ۰۲/۰۲/۱۸
خب به نظر من خیلی تحت تاثیر این کتاب قرار گرفتی!
بله خوندن این کتاب برای نوجوان ها قطعا واجبه تا بدونند چه مسئولیتی در انتظارشون هست ولی روی دیگه سکه رو کاملا نادیده گرفتی.
خیلی هایی که بچه ای رو به سرپرستی قبول می کنند سالها از ناباروری رنج کشیدن و به هر دری زدن و نتونستند پدر و مادر بیولوژیکی یه بچه بشن.
اگر خودت رو بگذاری جای زنی که رحمش قدرت نگهداری جنین رو نداره و آگاهانه قصد داره مادر بشه نظرت احتمالا در مورد اجاره رحم و بارداری و درد زایمان تغییر خواهد کرد!
و مساله بعد اینکه پرورش یک انسان فقط جنبه بیولوژیکی اون نیست، همه ی حیوانات هم از سر غریزه تولیدمثل میکنند و پستانداران هم معمولا درد زایمان رو دارند، فرآیند تولید مثل هیچ برتری به هیچ جانداری نمیده.