شاید یه سنگ نتونه جلوی رود رو بگیره، اما میتونه یه موج بسازه
- ۳ نظر
- ۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۵:۵۵
چند وقته خیلی سبکتر میام خونه ( فقط یه دست لباس میارم ) و خب خیلی راحتترم. هم بارم سبکتره و هم دغدغهی کمتری دارم که چی بپوشم. دیروز داشتم فک میکردم چرا آدما در مقابل مینیمال زندگی کردن مقاومت میکنن. یاد یکی از کامنتا افتاده بودم که گفته بود انسان تنوع طلبه و نمیتونه با یه کمدکپسولی و چار دست لباس زندگی کنه. و به این فک میکردم که چه پاسخی میشه برای این استدلال آورد.
بعدش این به ذهنم رسید :
تنوعطلبی همونطور که از اسمش برمیاد نوعی خواسته و طلب هست، و صرف اینکه ما خواستهای داریم دلیل بر درست بودنش نیست. و ما خیلی از خواستهها شاید داریم که باید در برابرشون مقاومت کنیم و ارادهی قوی داشته باشیم.
توی دین و زندگی یادمه همیشه این استدلال رو برای روز قیامت میاوردن که انسان تمایل به جاودانگی داره و نمیشه که خداوند حکیم تمایلی در درون انسان قرار بده اما پاسخ به اون خواسته رو براش فکری نکرده باشه.
من به قیامت اعتقاد قلبی دارم، اما از دیروز فکر میکنم آیا این استدلالی که برامون آوردن از نظر منطق درسته یا نه؟ و اگه خدا تمایلی در وجود انسان قرار بده و پاسخش رو برامون فراهم نکنه، آیا با حکیم بودن خداوند در تضاد قرار میگیره؟
اعلام رتبهها
گاهی به مفهوم گذشته، حال و آینده فکر میکنم.
قتل میدان کاج را که همه یادتان هست؟ خیلی مایهی تفریح و سرگرمی شد. دو نفر ریختد وسط میدان همدیگر را زدند. حتی یکیشان کشته شد! بعد از آن روز به این فکر افتادم که همیشه یک مشت تخمه توی جیبم برای این روزها داشته باشم. لذت نمایش را دو چندان میکند. البته خداروشکر تلفن همراه داشتم. فیلم هم گرفتم ببرم نشان فامیل دهم. یکی گفت آقا زنگ بزن پلیس. گفتم "به ما چه". خودشان میدانند. تازه به پلیس هم زنگ زدند آمد، آن یکی را پیدا نکردم که بهش بگویم دیدی اتفاقاً نظر پلیس هم با من یکی بود؟ دو افسر گفتند " به ما چه" بذار انقدر همدیگر را بزنند تا بمیرند. اتفاقاً همین هم شد. منتها هر دو نمردند، فقط یکی مرد. خب بهتر از این بود که ما بمیریم. آنها دعوا میکنند آنوقت ما زخمی شویم؟ تازه راحت شد مرد. ولی حیف که هیچکس فاتحه نفرستاد. مردم خیلی اینروزها بیاعتقاد شدهاند.
من دو تا ظرف قورمهسبزی تو فریزر داشتم و دیشب میخواستیم دومیشو گرم کنیم. دفعه قبلی همینجوری انداختم تو قابلمه و گذاشتم رو گاز، هم دستم بخاطر اینکه یکساعت داشتم سعی میکردم هم بزنمش سوخت و تاول زد و هم اینکه آخرشم کنارههاش سوخت.
ایندفعه خورش یخ زده رو ریختم تو یه قابلمه کوچیک که دقیقا هم سایز ظرفش بود، اون قابلمه رو گذاشتم تو یه قابلمهی دیگه که یکم بزرگتر بود و توش آب ریختم گذاشتم رو گاز. یه بار آبش خشک شد و دوباره هم آب ریختم و خشک شد. با همین دوبار کاملاً یخش باز شد. نه سوخت حتی یه ذره و نه یخزده موند. کاملاً یکدست باز شد. حدوداً نیم ساعت چهل دقیقه هم طول کشید.
خلاصه که با این متود جدید الان خیلی احساس کدبانویی میکنم D:
میگه که : فتقطعوا امرهم بینهم زبرا
کل حزب بما لدیهم فرحون
و من به این فک میکنم که فرح بودن ما معنیش این نیست که داریم راه درستی رو میریم. و تازه بعدش هم میگه فذرهم فی غمرتهم حتی حین. یعنی بذار خوش باشن...
اینروزا خیلی حس میکنم مردم معیار "خوب" بودنشون "خوش" بودن شده. حتی خود منم از این مردم مستثنی نیستم. باید دنبال چیز دیگهای بگردم.
بعدش میگه : ایحسبون انما نمدّهم به من مال و بنین
نسارع لهم فیالخیرات
بل لا یشعرون
فک کردید مال و اموالی که بهتون میدیم پاداشتونه؟ بل لا یشعرون
پس معیار حلال و حروم بودن و درست و نادرست بودنمون، "نعمتهامون" هم نباید باشه.
تا اینجا دو تا ملاک از لیست من خط خورد. نه مقدار شاد بودن، و نه مقدار دارا بودن، هیچ چیزی از خوب بودنمون بهمون نمیگه. پس دوباره نقطه سر خط. دنبال چیز دیگهای بگرد...