من معمولاً دنیا برام میچرخید همیشه و کارام در نهایت جفت و جور میشد. حالا یه مدته میخوام خونه رو عوض کنم و دنیا برام نچرخیده و توی این ساختمونای دانشگاه خونه پیدا نکردم. این یه تلنگری شد و باعث شد یه نگاهی که به گذشته بندازم بفهمم من بیشتر وقتا چیزها رو جدی نمیگرفتهم و با "خدا بزرگه" و "ازین ستون تا اون ستون فرجه" سر میکردم. حالا اینکه خدا بزرگه یه چیزه، ولی اینکه دوراندیشیت این باشه یه چیز دیگهست. مثلاً یه بار پاسپورتم پیدا نمیشد و همون شبش قرار بود پاسپورتمو بفرستم برا پیکاپ ویزا و کلی بقیه حرص خوردن و منم اومدم غر زدم که چرا منو درک نمیکنن و این چه رفتاریه. اگه دوست خوابگاهیم بود در این موقعیت میگفت "ناز بشی" :))) که یعنی بقیه رو حرص میدی دو قورت و نیمتم باقیه؟
خوشم نمیاد اینجوری باشم. نمیخوام بچههام و اطرافیانم نگرانیا رو به دوش بکشن و من خیلی هم به خودم افتخار کنم که ریلکسم و بقیه رو سرزنش هم کنم که چرا نگرانین و تو حباب خودم زندگی کنم.
حالا یکم خلاصه دارم بدون واگذار کردن نگرانیام به "اون ستون" دنبال خونه میگردم. کارای دیگه هم دارم میکنم و میخوام اون سوراخهایی که توشون اهمالاندیش بودم رو پر کنم. یکی دو تا خونه پیدا کردم که قیمتشون بد نیست، یعنی دیگه ارزونترش وجود نداره و برا منم قابل پرداخته، فقط پساندازم کمتر میشه. برای یه کمک هزینه هم درخواست دادم که اگه بهم بدن اپشن مثبته، ولی روش حساب نمیکنم، چون هنوز بهم ندادن. اون ورژن اهمالاندیشم اگه بود از الان رو این کمک هزینه حساب باز میکرد و بعدم میرفت یه خونه میگرفت که تو مرز بیپولی زندگی کنه و دائم بقیه نگرانش باشن که نکنه پول کم بیاره و بعدم غر میزد که اه بقیه بهم اعتماد ندارن و چقدر اضطرابشونو به من منتقل میکنن. حتی سر ماشین خریدنمم اینکارو کردم و تا قرون آخر پساندازمو دادم براش، بعدم نشستم به غر زدن که وای من چقدر مضطربم و مشکل اضطراب دارم. ولی الان فکر میکنم مشکل اصلاً اضطراب نیست، مشکل اون کاراییه که میکنم که طبیعتاً به اضطراب ختم میشه، اونم نه فقط برای خودم، برای همه. اینم یکی دیگه از چیزاییه که روانشناسا به آدم نمیگن. نمیگن بیخود کردی اینکارو کردی که حالا مضطرب باشی، میگن تنفس جعبهای رو تمرین کن و مدیتیشن کن.
خلاصه آره. الانم بروم ادامهی پروپوزالم رو بنویسم که یه ماه بعد نیام بگم واااای من چقدر استرس دارم نینی به لایلایم بذارید که استرسم کم شه.
+ یه بار دیگه هم فهمیده بودم که من آدم laid backی هستم و گفته بودم میخوام اصلاحش کنم. ولی الان شیرفهمتر شدم نسبت به مسئله. حالا اگه باز شیش ماه بعد نیام همین مسئلهی یکسان رو به یه زبون دیگه بنویسم و بگم نه دفعهی پیش پلنگ بود، ایندفعه واقعاً شیره.
تا درودی دیگر بدرود.
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۰۱