شکایت از شکمسیری، سگسلامکن، نقشهچین اعظم
سه شنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۰۵ ب.ظ
یه چند روزیه سرما خوردهم و گفتم از این فرصت استراحت سواستفاده کنم اینجا بنویسم. البته در واقع اومیکرونه، ولی خب اگه با سرماخوردگی مقایسهش کنی فرق زیادی نداره. یعنی چند روز پیش که زنگ زده بودم خونه برادرم سرماخورده بود. ولی امروز فکر میکردم اونم احتمالاً کرونا بوده، فقط فرقش اینه ما تو خونه تست داریم و اونا ندارن.
خلاصه میخواستم از همین بنویسم که از شکایت کردن از زندگی خوشم نمیاد. یعنی امروز خوراک شکایت کردن بود برام. یه جنگلی این اطراف آتیشسوزی شده و هوا کلاً دوده. همزمان موج گرما هم اومده و دما تا ۳۹ بالا رفت امروز. منم که کرونا دارم و باید تو خونه بمونم. بعد تو خونه فقط پنکه داریم :)))) خلاصه این یه روایته اگه بخوام شکایت کنم از زندگی. ولی اگه نخوام شکایت کنم باید بگم امروز خیلی بهترم و فقط یکم گرفتگی بینی دارم. اونم زنگ زدم به درمانگاه دانشگاه و بهم گفتن فلان داروها رو بخر. بعدم داروها رو با doordash سفارش دادم.(شبیه اسنپفوده ولی اینجا یه سری داروها نسخه پزشک نمیخوان و برا همین با این اپها هم میتونی بخری). تو خونه هم یه دستگاه تصفیه هوا داریم بنابراین داخل خونه هوا تمیزه و حقیقتش ۳۹ حالا اونقدرام غیر قابل تحمل نیست. باید فقط مایعات بیشتر بخورم و یه دوش هم کمک میکنه. بعدم باید خداروشکر کنم که فقط دود آتیشو میخوریم، اون بندهخداهایی که خونههاشونو پریشب تخلیه کردن نمیتونم تصور کنم الان چه حالی دارن.
خلاصه آره اگه یه نفر زیاد از زندگی شکایت کنه ازش خوشم نمیاد. تو ایران باز شکایتکردن منطقیه اکثر اوقات، اینجا ولی از روی شکمسیریه بیشتر وقتا.
یه چیز دیگه هم که بهش فکر میکردم این بود که [یادم رفت].
از اینکه کسی از خودش تعریف کنه هم خوشم نمیاد. یعنی جملهش تو قالب این باشه که "من کلاً [این ویژگی خوب] رو دارم". میگن مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. حالا ایرادی نداره که عطار بگه این خوشبوئه و واقعاً هم شاید خوشبو باشه، ولی اگر چیزی عیان است چه حاجت به بیان است؟ خلاصه از بیان کردنش خوشم نمیاد. مثلاً یه نفر هرروز به سگ همسایه سلام میکنه، بعد تو یه روز میبینیش که به سگ همسایه میگه سلام. اگه تو این موقعیت طرف برگرده بگه: من کلاً آدم سگسلامکنی هستم دیگه از چشمم میفته و باور هم نمیکنم که واقعاً سگسلامکن باشه. ولو اینکه واقعاً همچین ادمی باشه.
از اینم که حرفای مستقیمو غیر مستقیم بزنی خیلی بدم میاد. حالا نه در همهی موارد احتمالاً. ولی فرض کنید همسایهتون یه روز میاد میگه فلانی چطوری خیلی انگار سرت شلوغه. شما هم شروع میکنین درددل و شکایت از زمانه. بعد میگه آره حالا میخواستم بگم تو که سرت شلوغه من میتونم این زمین جلوی خونهتو چمن بکارم. شما هم احساس شرمندگی میکنید که ای بابا نه این چه زحمتیه به هیچ عنوان. از اون اصرار از شما انکار. آخرش قبول میکنید. بعد چمنا رشد میکنه و یه روز میبینین یه خر تو چمنه. میرید از خر میپرسید تو صاحبت کیه؟ میگه من خر همسایهام. بعد میفهمید کل ماجرای سرشلوغی و چمنکاری این بوده که طرف میخواسته خرش از چمن بره. بعد اونجا میفهمی خر همسایه نیست که زبون آدمیزادو میفهمه، تویی که خر شدی و زبون خرا رو میفهمی.
یک مورد دیگه هم که شبیه همینه ولی به بدذاتی این مورد نیست، اینه که کلاً تو یه چیزی تو ذهنته، انگار یه دومینو تو ذهن خودت چیدی و میگی خب اگه این به اون بخوره اون به اون بخوره به فلان مقصود میشه رسید، ولی اون نقشهی ذهنتو پنهان نگه میداری. میگم به بدذاتی قبلی نیست چون اون مقصود ممکنه نفع شخصی نباشه. مثلاً من اگه رئیس مجلس بشم، با این نیت پاک و ذات درستی که دارم همهی ملت نفع میبرن. بعد میرم با تک تک نمایندهها صحبت میکنم و هرکسی رو یه جوری راضی میکنم که به من رای بده برا ریاست. دروغ هم نمیگم بهشون. ولی کسی هم نمیدونه تو ذهنم چه دومینویی چیدم. از کل این ماجرای "نقشه چیدن" چه برای نیت درست و چه برای نفع شخصی بدم میاد.
بعد بدبختی اینه که تازگیا فهمیدم اتفاقاً خودم نقشهچین اعظمم و همیشه فکر میکردم که وقتی نفعت شخصی نیست و نیتت پاکه چیز بدی نیست. ولی بعد فهمیدم چیز خوبی نیست و الان از یه بخش اعظمی از خودم خوشم نمیاد. تازه از دو مورد قبلی هم نمونههایی از کارای خودم دارم. اگه تو بهشت باند گنهکاران بزنن پورتفولیوم رو عرضه میکنم.
- ۰۲/۰۵/۲۴
به نظر میاد که دوتاش یه چیزه :))