فوق ماراتن

پاس و ...

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ق.ظ

انقد اینروزا کم اومدم وبلاگ که یادم نیس چیا رو گفتم چیا رو نگفتم. 

 

هفته قبل رفتم برا پاسپورت اقدام کردم و یکشنبه همین هفته پاسپورتم رسید دستم. جالبش این بود که من رفتم سرپرستی خوابگاه که ببینم بسته پستی برام اومده یا نه. دیدم اسمم هست پشت شیشه. ( اسمای کسایی که مرسوله داشتن رو پشت شیشه رو کاغذ مینویسن). گفتم خب پس حتما همون پاسپورته. رفتم بگیرم خانومه کلی گشت پیدا نشد. همونجور که داشت میگشت، پستچی اومد و اون رفت که نامه های جدیدو ازش بگیره، منم همینجور داشتم میگشتم، یهو صدا زد خانوم فلانی بیا بستت همین الان رسیده. دیگه رفتم گرفتم و فوقع ما وقع!

 

پارسال دلم میخواست اربعین برم کربلا، ولی پاسپورت نداشتم و تا اقدام میکردم دیر میشد. امسال هم به هوای اپلای اینو گرفتم، ولی حالا که اون کنسل شد بدم نمیاد برم کربلا. منتها نمیدونم درسا چقد اجازه میدن که برم. و حس خوبی هم ندارم الان. احساس میکنم لیاقتشو ندارم هنوز. 

 

شنبه قراره با عموم اینا برگردم خونه. (البته خونه نه، میریم روستامون و مامانم اینا هم ازونور میان اونجا، بخاطر عاشورا تاسوعا) دلم نمیخواد به آوارگی اونجامون فک کنم! خودمون که خونه نداریم هنوز، خونه بابابزرگم هست ولی زیاد سر و سامون نداره چون اونجا دائمی نیستن و اینکه بچه های زن جدیدش هم میان و ما راحت نیستیم. بعد امروز نعنا رفت خونشون، و منم دوشب قبلی رو تنها بودم و شبایی که تنهایی قراره بخوابم تقریباٌ نیمه بیدارم تا صبح که هوا روشن شه و بگیرم بخوابم. اینه که امروز زنگ زدم به عموم، گفتم من کی آماده باشم که بریم؟ گفت که من جمعه عصر میام دنبالت. بعد من روم نشد که بگم امروز میام، گفتم باشه. بعدش فک کنم خودش گفت که اگه کاری نداری زودتر هم خواستی بیا، گفتم کاری که ندارم. دیگه ببینم وسایلامو کی جمع میکنم (!! نمیدونستم واقعا چی بگم. فقط محض احتیاط گفتم که ضایع نشم و اگه تعارف نکرد که بیا، منم بگم من خودم کار داشتم نمیتونستم بیام)، ولی خودش گفت دوستات نیستن؟ گفتم نه دوستام رفته ن ، گفت پس امشب میتونی آماده شی؟ گفتم باشه پس امشب جمع میکنم. دیگه خودش گفت میام دنبالت. 

 

من توی رفتن خونه دیگران خیلی احساس معذب بودن دارم. هر کسی هم خب یه اخلاقی داره و من با اینکه هیچ وقت دلم نمیخواد به قولی نمک بخورم نمکدون بشکنم، برم خونه طرف بعد پشتش بگم این رفتارو کرد با من، ولی خب یه چیزایی هم باعث میشه کمتر دلم بخواد برم و وقتی میخوام برم خونه شون هیچ وقت مستقیم نمیگم میخوام بیام. زنگ میزنم حالشونو میپرسم ببینم تعارفم میکنن یا نه، یا اصلا هستن خونه یا نه، مهمون دارن یا ندارن، بعد اگه تعارف کردن ( بیشتر از یک بار) میگم باشه پس فلان روز میام. 

 

بعد مامانم بهم گفت هر وقت میری خونه اونایی که بچه دارن برا بچه هاشون یه چیزی بخر D: منم این توصیه رو آویزه ی گوشم کردم، ولی خب امروز که یهویی میخوام برم و از صبح نرفتم بیرون، نمیدونم چی ببرم برای پسر عموم! اگه بی زباله نبودم به خوراکی میخریدم، ولی واقعا الان نمیدونم چی بخرم براش. فک کنم باید دست خالی برم :( 

 

اوندفعه که رفته بودیم باغ کتاب، یه دونه پازل فلزی خریدم برا خواهر برادرم . خیلی کوچیکه البته، یه پازل سه بعدیه از برج بیگ بن. بی زباله ترین چیزی بود که پیدا کردم و البته واقعا خوشم اومد ظریف و خوشگل بود. یه بار هم تو مترو بودم همینجوری یه دستبند دیدم خوشم اومد برا خواهرم خریدم. ولی برا خودم هیچ وقت دلم نمیاد پول به این چیزا بدم D: و البته لذت خرید کردن برای دیگران خیلی خیلی بیشتر از لذت خرید کردن برای خودمه. وقتی برا خودم چیزی میخرم همش بعدش احساس بد و پشیمونی دارم. نمیدونم چجوری بعضیا میگن با خرید کردن غصه هاشون یادشون میره. منکه یه غصه هم اضافه میشه بهم همیشه. 

 

دو قسمت دیگه مونده تا یانگوم تموم بشه. ولی دلم میخواد بگیرم محکم بزنمش این یانگومو :/ تو نمیدونی نباید زیاد با پادشاه بگردی؟ این مغزت کار نمیکنه واقعاً؟ خوب شد حالا؟ همینو میخواستی؟ اونروزی که گفتی عالیجناب بریم یکم قدم بزنیم باید فکر اینروزو میکردی! حالا زن عالیجناب شو تا چشمت در آد !!!! اه !!! خداروشکر از قبل میدونم آخرش زن جناب مین میشه، ولی واقعا این یه کارش خیلی ناراحتم کرد و همون روز اول گفتم این حرفات اخرش عالیجنابو عاشقت میکنه :/ 

یکی هم نیس به عالیجناب بگه بابا تو یه زن داری یه سوک وون داری! باز چیه هوس زن جدید میکنی؟ تازه از شانست هم ملکه زن خوبیه هم سوک وون! باز چشمت دنبال بقیه زناس؟ اوففففففف !!! خداروشکر که این نسل پادشاهیا و حرمسراها ور افتاد :/ 

 

 

 

  • نورا

نظرات  (۲)

ان شاالله که بری کربلا.

پس الان خونه عموتی. خوب بگذره.

این معذب بودنه رو درک می کنم.

من هم خرید کردن برا دیگرانو دوست دارم هم خرید کردن برا خودمو. اکثرا اون چیزایی رو می خرم که واقعا بهش نیاز دارم ولی گاهی اوقات هم چیزای دیگه ای دلم می خواد که خیلی ضروری نیست ولی بعضی وقتا دلمو می زنم به دریا و می خرمشون ولی اکثرا جلوی خودمو می گیرم و  بودجه شو نداشته باشم هم مجبورم بی خیال شم. ولی خرید کردن بهم حس خوبی میده در کل به شرط اینکه خیلی پای پیاده دنبال چیزی که می خوام، نگردم :)

قشنگ معلومه چقدر از دست یانگوم حرص خوردی :دی 

پادشاها هیچ وقت به تعداد کم قانع نبودن :دی همیشه به غیر از زن اول و دوم، کلی هم کنیز و ... در اختیار داشتن.

سوک وون؟!!

ماشاالله زود تموم کردی. فکر می کنم قسمتاش زیاد بود. دقیقا چند قسمته؟

پاسخ:
انشالله قسمت همه بشه. 
اوهوم الان اونجام. البته وقتی در درون موقعیتم کمتر معذبم. وقتی هنوز نیومدم همش فک میکنم نکنه الان مثلاً موقعیت خوبی نباشه برا رفتن. 

آره این بودجه هم خیلی مهمه :))))) منم میتونم بگم در نود درصد موقعیتا اونچیزی که برا خودم میخوام اصلا پولشو ندارم که بخرم. یعنی اون پولی که اضافه بر سازمان باشه. 
منم معمولاً چندجا رو میشناسم و میرم مستقیم همون مغازه‌ها. زیاد حوصله گشتن ندارم. ولی اگه پاساژ باشه و کولر داشته باشه خوبه D: 

۵۴ قسمت ناقابل بود. یکم ازش ناامید شدم. آخرش زن پادشاه نشد ولی پیش پادشاه موند، و پادشاه وقتی فهمید مرگش نزدیکه یانگومو فراری داد. ولی باز یانگوم در حالی که دستاش توی دستای مین جانگ بود گفت میخوام برگردم. من باید برگردم پیش پادشاه. و اینجا واقعا ازش ناامید شدم. این چه جور عشقیه آخه؟ دلم واقعا به حال مین جانگ سوخت :(((( مرده شور اون پادشاهو ببره ( که در نهایت برد )

آره دیگه سرعتی دیدم که به مهر نیفته چیزی. 

می گم چقدر داستانو سانسور و تحریف کردن که ما فکر می کردیم یانگوم خالصانه عاشق و دلباخته مین جانگه :/

پاسخ:
حالا من اون زمان که یادم نیست. البته یانگوم واقعا عاشق مین جانگه ولی نسبت به شغلش هم خیلی تعهد داره و میگه باید عالیجنابو نجات بدم. ولی خب به نظر من جلوی مین جانگ نباید اینجوری رفتار میکرد. هرچند اون بدبخت هم همیشه همراهشه و هرکاری میخواد کنه نه نمیگه
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
  • ۸ ارديبهشت ۰۳، ۱۵:۱۱ - 🌺آسیــ هــ💚
    مرسی .
نویسندگان