فوق ماراتن

قاب دلخواه من

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۳۹ ب.ظ
همین اول بگویم، قرار نیست قابی ببینید. من قاب دلخواهی ندارم. اما دوست داشتم به نداشتنش فکر کنم و بنویسم. 

سالهای اول زندگی ام را در شهرهای دانشجویی مامان و بابا گذراندیم. بعد به روستای پدری/مادری برگشتیم و خانه ساختیم. اما آنجا هم فقط دو سال ماندیم و بابا منتقل شد به شهر کوچکی همان نزدیکی. چهارسالی که آنجا بودیم را هم در دو خانه ی مستاجری گذراندیم و باز منتقل شدیم به یک شهر بزرگتر. و بعد هشت سال در یک خانه مستاجر بودیم تا بالاخره امسال خانه خریدیم. سالی که من دانشجو بودم و کسی به برگشتن من به خانه امیدی نداشت. بنابراین یک اتاق مشترک به من و خواهرم دادند. و تمام سهمم شد یک کمد لباس. 

حالا دنیا برگشته و من برگشته ام خانه. اما حقیقت این است که احساس تعلق نمی کنم. هیچ خاطره ای در خانه ای که متعلق به ماست ندارم و خاطراتی که دارم در خانه هاییست که به آنها تعلق ندارم. من برای خودم گوشه ی دنجی ندارم. مکان خاطره برانگیزی ندارم. قاب دلخواهی ندارم. 

ولی خب! آدم یک چیزهایی را ندارد دیگر. نداشتنش که از داشته هایم کم نمی کند. به اندازه ی خودش ندارمش. نه بیشتر. 

شاید هم اینجا خانه ی من است.
  • نورا

نظرات  (۲)

پاراگراف آخرتون... این بی نیازی و پذیرش واسم خیلی عزیز و بزرگ بود...

پاسخ:
:) لطف دارید

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست :) 

 

 

این چالش واسه من جالب بود چون من اصلا از این بازی های وبلاگی و چالش های اینستا خوشم نمیاد و تو هیچ کدوم شرکت نمیکنم.

 یه روز بیدار شدم و قابی که دوست داشتم رو تو وبلاگم به اشتراک گذاشتم بخاطر اینکه حس خیلی خوبی بهم میداد.  دو روز بعدش فهمیدم یه همچین چالشی مد شده :) 

پاسخ:
ااا راس میگی تو قبل از این چالش عکس گذاشته بودی! چقد جالب ^-^ 

خوشم میاد که برا هر موقعیتی یه شعر تو آستینت داری 😀😍 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
نویسندگان