ریپلای ، آنزیم و پاسپورت
سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ
امروز صبح چشامو باز کردم و دیدم سه تا ایمیل جدید دارم. گفتم ای بابا حتما باز توییتر و اینستا و این خبرنامه هان. با همون چشمای خواب آلوده بازشون کردم و دیدم اااا یه استادی به ایمیلم ریپلای زده ! ( چشم قلبی ). گفته بود که علاقه مندیت هم راستای کارای ما هست، ولی گفتی SOP رو پیوست کردم، کو؟ بفرست برام میخوام بخونمش. منم رفتم چک کردم دیدم راست میگه پیوست نکردم. حالا نمیدونم یادم رفته یا واقعا نرسیده. خلاصه، براش فرستادم. و دوباره یه چندتایی ستاره تو دلم چشمک زدن. البته واقعا نمیدونم شانسم چقدره برای پذیرش، ولی همینکه جوابمو داده بود هم خوشحال شدم.
از اون طرف، این استادی که تمام بهار و تابستان و پاییز باهاش کار میکردیم، قرار بود 20% از سهم فروش این آنزیمو به ما بده ( حالا اینکه چجوری حساب میکنن بماند، ولی حدوداً نفری بیست سی میلیون حداقل بهمون می رسید). حالا! بعد از اینکه کارا تموم شده و دیگه نزدیکه که بفروشه، گفته نه من با بقیه هیئت مدیره صحبت کردم گفتن ساعتی با شما حساب کنم. درصد نمیتونیم بهتون بدیم. ساعتی 18 تومن :/ هیچی دیگه، موندیم تو گل، نه میتونیم ازش شکایت کنیم و نه دستمون به جایی بنده. هرچند همونم به نظر من بهمون در نهایت نمیده و میخواد مثلا دو سال بعد صد تومن بریزه به حسابمون بگه دستتون درد نکنه!
البته ما هم شاید در پاسخ به این اقدام ناجوانمردانه یه پاتک بهش بزنیم :)))) خدایا
اما پاسپورت! یکی از اقوام ما که خونه شون تهرانه دانشجوی همونجاست، قضیه ی پاسپورتو میدونست، ولی خب بهش اجازه نمیدادن خودش بره داخل دیگه. حالا دیروز گفت استادش یه دانشجویی داره که ساکن خوابگاهه. با خانومه صحبت کرده بوده و اونم قبول کرده که بره پاسپورت منو برداره. امروز من دوباره زنگ زدم سرپرستی، گفت باشه بهش بگو بیاد پیش من، یه رضایت نامه هم بنویس که این با مسئولیت خودمه، خلاصه، رفته و پاسپورت هم خداروشکر همونجایی که آدرس داده بودم بوده ( ببینین چه دختر منظمی هستم D: ) و اونم انشالله تا آخر هفته به دستم میرسه.
این قسمت هم با هنرمندی حسنا و کارگردانی خداوند متعال به پایان رسید
منتظر قسمت های بعدی سریال باشید . . .
- ۹۹/۰۹/۰۴
وای چقدر خووووب کاملا درک میکنم اون پاراگراف اولو، ایشالا که قبولت کنه ^^
+ واقعا منظمی :| من موقع آدرس دادن میگم تو کمدمه دیگه، همونجاها رو نگاه کن D: