زلزلهها
چند روز پیش عصر زلزله آمد. البته فقط ما که تجربه زلزله داشتیم متوجه شدیم، تکان نخوردیم و فقط یک صدای "بومب" بود. بعد دیدیم مرکز زلزله پنجاه کیلومتری ما بوده و حدود ۴ بوده شدتش. البته من از تجربه زلزلههای تهران، دیگر یاد گرفتهام که بعد از زلزله به زندگی ادامه دهم و فقط اگر زلزله آمد سریع پناه بگیرم. مثل قبل نمیترسم و ذهنم تا سه هفته بعد از پوسیدن جنازه ام زیر آوار ها را تصویرسازی نمی کند.
دیشب همهاش کابوس دیدم. خواب دیدم یک پیرمرد مقدسی آمد و گفت برایم نمک بیاورید. داخل خانه نیامد و همان توی کوچه ماند. من یک نمکدان برایش بردم ولی وسط راه نمکدان از دستم افتاد و نمک ها پخش زمین شد. همان لحظه آسمان رعد و برق مهیبی زد و طوفان شروع شد. آنقدر شدید که فکر کردیم قیامت شده و هیچ پناهی نداریم. ( البته من زیاد خواب قیامت میبینم و عجیب نیست، ولی همیشه هم نمیترسم). بعد از خواب پریدم و رفتم دستشویی. برگشتم و کمی در گوشی چرخ زدم تا خوابم برد. تازه خوابم برده بود که زلزله آمد.
اینبار شدیدتر بود و همه به سرعت پناه گرفتیم. برادرم دفعه پیش متوجه زلزله نشده بود و میگفت من هیچ وقت زلزله را نمیفهمم. اینبار لرزه آنقدر واضح بود که او هم متوجه شده بود. من گفتم حتم اینبار حداقل ۵.۵ بوده. بعد دیدیم نه، حتی به ۳ نرسیده، اما مرکز لرزه کمتر از پنج کیلومتر با ما فاصله داشته. چند خیابان بالاتر.
من باز هم به زندگی ادامه دادم. نشستم درس خواندم و البته خوابیدم. اما بدنم آرامش ندارد. با هر لقلقهی تخت میپرد، با هر صدای بلندی خودکار از جا میجهد. امیدوارم دوباره به زندگی عادی برگردم.
- ۹۹/۱۰/۲۹
خیلی خوب آرامشتون رو حفظ کرذین!
من بودم بعد اون خواب و زلزله دو سه تا سکته ی ناقص میزدم حتما :/