کتاب : دلایلی برای زنده ماندن
مت هیگ توی این کتاب در مورد تجربه افسردگی آغشته به اضطرابش مینویسه و البته اینکه چطور به افسردگیش غلبه کرده. واقعا تجربه ش خوندنیه و برای منکه همین وضعیتو داشتم کاملا قابل لمسه.
من کتاب صوتیش رو گوش دادم که توی این کانال گذاشته شده : t.me/zendehmandan8
یکی از بدی های کتاب صوتی اینه که نمیتونی جمله های زیبای کتابو ثبت کنی :)))) حالا سعی میکنم ازین به بعد همون ثانیه شو یادداشت کنم، که بعدا بتونم بنویسمشون اینجا. از این کتاب که گذشت.
کتاب خیلی کوتاهیه و سریع خونده میشه. اما خب فکر میکنم برای کسی خوبه که ذهنش واقعا درگیر این ماجراست، حالا یا خودش افسردگی داره و میخواد از این وضعیت در بیاد یا یکی از اطرافیانش افسردگی داره و میخواد بدونه چطور باید باهاش رفتار کنه.
یه قسمت جالبش این بود که میگفت فکر میکردم یا میمیرم یا دیوونه میشم. واقعا اینو که گفت گفتم زدی تو خال! صبا یادشه که یه بار ازش پرسیدم به نظرت منم ممکنه بزنه به سرم؟ :))) و اونموقع واقعا فکر میکردم قراره یه روز یا خودمو بکشم یا دیوونه شم.
ما هنوز در مورد افسردگی خیلی چیزا رو نمیدونیم، و حتی خیلیا هنوز اونو به عنوان یه بیماری مستقل نمیشناسن و فکر میکنن افسردگی چیزیه مثل ناامیدی یا ناراحتی. ولی یه جا نویسنده میگه تشبیه افسردگی به ناراحتی، شبیه اینه که به قحطی زدگی بگیم گرسنگی.
+ من یادم نیست چطور ازش در اومدم. اول از همه از چندتا کانال که اونا هم افسرده بودن بیرون اومدم :)))) نمیدونم تاثیر داشت یا نه، ولی دیگه نمیخواستم خودمو با فکر کردن بهش مضطرب کنم.
بعدش هم درسام شروع شد. واقعا وقتی افسرده ای باید خودتو درگیر یه چیزی کنی. سخته ولی واقعا تاثیر گذاره.
و اینکه چند نفر بهم گفتن اونا هم افسرده بودن و بعد از یه مدت انگار مثل یه بیماری که ازش بهبود پیدا میکنی، خودش کم کم رفته. و این منو امیدوار کرد که خب پس منم تا ابد توش نمیمونم و بالاخره خوب میشم.
البته که مشاوره رفتنم هم خیلی بهم کمک کرد. از جهات مختلف.
ولی به طور کلی میخوام بگم باید یه کاری کنی، حتی کاری بیهوده، و به زور هم شده خودتو سرگرم کنی، احساس accomplishment به خودت هدیه بدی با کارای کوچیک و البته از نظر جسمی هم به هورمون ها توجه کنی. بالا بردن هورمون های شادی یه راه های ساده ای مثل ورزش، نفس کشیدن عمیق و اینجور چیزها داره. و ازین ها هم نباید غافل شد.
با اینحال کتاب خیلی زیباتر این حرفا رو زده. و همینکه میبینی "تو تنها نیستی" خودش یه قوت قلب بزرگه برای بیرون اومدن از افسردگی.
میخوام یکی در میون کتاب fiction و non-fiction بخونم که یه تناسبی پیدا کنم برا خودم این وسط. و دیروز یه ویدیو می دیدم، ازینایی که خیلی کتاب میخونن، پسره میگفت من همیشه همراه یه کتاب کاغذی نزدیک سه تا کتاب صوتی دارم، و واقعا کمک میکنه به بیشتر کتاب خوندنم. بنابراین منم میخوام همیشه یه کتاب صوتی حداقل در دستم داشته باشم.
بعد اینکه من قبلنا ( یعنی تا همین یه ماه پیش)، مثلا وقتی آیلتس ثبت نام کردم، همه فعالیتامو گذاشتم کنار، ورزش کردن، آشپزی کردن، کتاب خوندن. و چی شد؟ حتی آیلتسم رو هم به خوبی نخوندم! مسئله اینه که این چیزا نیروبخش حیاتن، و از این به بعد هر چقدر هم سرم شلوغ باشه، روی یک خط جلو نمیرم و کارهای روتین و روزانه ای که بهم انرژی میده رو رها نمیکنم. تازه با اندازه گرفتن ساعت مطالعه م فهمیدم که حتی وقتی کارای جانبی دارم (منظورم همین کارهاییه که در راسته خودمراقبتی می گنجه، نه کارای جانبی انرژی بر) بازدهیم بهتر هم میشه. خلاصه اینکه این هم از دستاوردهای 22 سالگیم محسوب میشه :))))
- ۹۹/۱۱/۰۷
سلام...درمواردی موافقم که مشغولیت ذهنی و فعالیت باعث رهایی از افسردگی میشه
ولی در مواردی مثل وضعیتی که من الان توش قرار دارم دقیقا فشار و فعالیت زیاد خودش افسردگی میاره...البته اینجا یه مرحلع داره من بهش میگم خلسه...یعنی دیگه خسته میشی و کلا میبری از همه چی و میگی اصلا چی کار کنم شد شد نشد هم نشد :///
درکل ممنون بابت این پستتون...چون دقیقا وقتی میفهمم بقیه هم مثل من هستن باز کمی انرژی و امید برای دوباره بلند شدن میده بهم...