نسیمی که تو باد گم کردمت (داستان شعرها)
دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۵۰ ق.ظ
شبیه بهارای* اردیبهشت
با یک تک گذر از تو دیوونه شد
تا عمق وجودش نشست عطر تو
دلش با خیال تو ویرونه شد
یه چیزایی رو کاش میشد ندید
مثه من که تو چشم تو گم میشم
چشامو میبندم نبینم تو رو
ولی با خیال تو آروم میشم
شبیه یه عطری که زود میگذره
فقط توی خاطر سپردمت
نمیشه تو رو با دو دستم گرفت
نسیمی که تو باد گم کردمت...
*بهارنارنج
---
این شعر رو سال 96 نوشته بودم. وقتی بهار بود. بوی بهارنارنج به یمن دوستان شیرازی و شمالی همیشه توی اتاق ما میپیچید. یک نفر به دوستم پیشنهاد آشنایی بیشتر داده بود. ما میخندیدیم. به نظر ما غیرمنطقی بود. و البته همه میدونستن این آقا هرسال بین ورودیا دست روی یه نفر میذاره. دانشکده ما کوچیکه(خیلی کوچیک.) خبرها زودتر از اون چیزی که فکر کنن میپیچه.
شبها در مورد همه چیز صحبت میکردیم. از جمله اینکه آیا ممکنه کسی واقعاً در یک نگاه عاشق بشه؟ یکی از بچهها فال ورق بلد بود. باید میگفتی اسمش چند حرفیه تا فال میگرفت و احساس طرف مقابل رو بهت میگفت. حتی در فال گرفتن هم کنترل مثبت و منفی هم داشتیم، برای آدمهایی که مطمئن بودیم احساسی دارند و آدمهایی که مطمئن بودیم احساسی ندارند. بی پروا می خندیدیم و نگران صبح شدن نبودیم.
من این شعر رو برای دوستم نوشتم، از زبان کسی که در نگاه اول عاشقش شده، ولی خب، میدونه که این فقط یه عطر زودگذره...
---
راستش، من همیشه ادعا کردهم که شعرها رو همینطوری مینویسم و پشتشون قصدی ندارم. ولی میخوام اعتراف کنم اینطور نیست. هر شعری داستانی داره. با اینحال میخوام همیشه چند سالی از داستان شعرها بگذره و بعد در موردشون بنویسم. با اینکه حالا بزرگتر شدهم و از بزرگ شدن پشیمون نیستم، دلم گاهی برای بیخیالی سالهای گذشته تنگ میشه. به قول فروغی:
عالم بیخبری طرفه بهشتی بوده ست
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم
- ۰۰/۰۱/۳۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.