فوق ماراتن

نجنبید یک ذره مهرت ز جای ...

جمعه, ۱۷ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۳۰ ب.ظ

روزی که اعتراف کردند هواپیما را خود ایران نشانه گرفته، نشسته بودم روی تخت و نعنا هم بود. من جلوی کسی گریه نمی‌کنم. حتی در تنهایی هم که گریه می‌کنم همینطور اشک می‌ریزم و صدایی از من شنیده نمی‌شود. آن روز اما ناگهان زدم زیر هق‌هق گریه. دلم خالی نمی‌شد. تا انجا که نعنا بلند شد و کنارم نشست و فکر کرد اتفاق مهیبی افتاده. اتفاق مهیبی هم افتاده بود. 


مدام آن بیت فردوسی از زبان سهراب در ذهنم تکرار می‌شد. آنجا که وقتی دارد جان می‌دهد رو به رستم می‌کند و با افتخار می‌گوید اشکالی ندارد که مرا کشتی، چون "بخواهد هم از تو پدر کین من، چو بیند که خون است بالین من"...

غافل از اینکه همان‌ کسی که آنقدر به او اعتماد داری، همانی است که تو را به خون غلتانده... 

آنجا که رستم می‌گوید ندانستم و سهراب می‌گوید "ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای، نجنبید یک ذره مهرت ز جای"...


هنوز هم هربار با یادآوری آن حادثه قلبم فشرده می‌شود. 

ماجرای جغرافیا نیست. بعضی ماجراها ماجرای جغرافیا نیست. 

  • نورا

نظرات  (۱)

  • آوای درون
  • چقدر زیبا گفتید، از ارتباط این حادثه و خونخواهی با داستان رستم و سهراب.. 

    پاسخ:
    باید گفت فردوسی چقدر زیبا گفته. بله داستان غم‌انگیزیه ...
    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آخرین نظرات
    نویسندگان