چرا پشت صف میایستیم
نورا خسته و بیحال است. حس میکند برای این موقعیت زیادی کوچک است. و حس میکند همه چیز زیادی از کنترلش خارج است.
رفتم جلوی باجهی check-in و به آقایی که پشت باجه بود زل زدم. او هم با این تصور که خودم میدانم باید چه کنم فقط به من زل زد. بعد گفتم باید چی بدم؟ گفت پاسپورت و لبخندی زد. یک جوری لبخند زد انگار قبلش نگران بوده لال باشم و او زبان اشاره را نداند. پرسید مقصدت کجاست؟ گفتم اسلامآباد. گفت ما فقط تا استانبول داریمت. پرینت رزرو بلیطم را نشان دادم. گفتم این چیزیه که من دارم. بعد hes code و تست منفی کرونا را ازم گرفت. گفت ویزا داری یا پاسپورت؟ گفتم ویزا و برگهی ویزا را دادم. رفت با رئیسش مشورت کرد و آمد و کارت پرواز را بهم داد و بارم را هم تحویل گرفت.
کارم اینجا تمام شد و رفتم آنطرفتر. کسی نگفت کجا بروم. روی یک صندلی نشستم. بعد دیدم انگار کمی جلوتر یک صفی هست. من هم پشتشان ایستادم. متوجه شدم پاسپورتها را چک میکنند. مال من را هم دید و با چهرهام تطبیق داد و بعد هم گفت اوکیه برو. فقط گفت برو. نگفت کجا بروم.
نمیدانستم کجا بروم. دیدم یک صف دیگر کمی جلوتر هست. رفتم پشتشان ایستادم. منتهی دیدم یک نفر از کنترل پاسپورت بیرون آمد و به این صف نپیوست. بیشتر دقت کردم و دیدم کسی که پاسپورتها را چک میکرد به یک آقا گفت برو تو اون صف. خب به من نگفته بود. پس من مال آنجا نبودم. فکر کنم برای پسرهای سربازی نرفته یا همچین چیزی بود. با اینحال هنوز نمیدانستم کجا بروم.
گوشهای ایستادم و نگاه کردم ببینم بقیه کجا میروند. دیدم یک نفر از پاسپورت کنترل بیرون آمد و از پلهها بالا رفت. من هم رفتم بالا. آن بالا یک سری آدم روی صندلی نشسته بودند. من هم نشستم. هنوز هم نمیدانم کجا بروم. یعنی؛ نه تنها در این فرودگاه، بلکه انگار این روزها، فقط میروم، میروم، میروم، بدون اینکه بدانم باید کجا بروم.
میدانید، پیش از این، عادت صف بستن ایرانیها را مذمت میکردم. فکر میکردم یک فرهنگ غلط ناشی از علاقه به سرک کشیدن در هر کاری یا نادانی و بیفکری است. حالا ولی به نظرم این یک علاقه نیست. حتی یک عادت بد هم نیست. میتوانم بگویم از سر کنجکاوی و فضولی هم نیست. ما فقط پشت صف میایستیم چون نمیدانیم باید کجا برویم.
بله. مثل من که روی صندلیهای طبقهی دوم نشستهام و دنبال صف دیگری میگردم که به آن بپیوندم. فقط چون نمیدانم باید کجا بروم...
فرودگاه مشهد
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
- ۰۰/۰۳/۱۱
چقدر قابل درک بود....