تکتیرانداز
امروز صبح در یکی از جدالهای زندگی شکست خوردم. حالا نه اینکه دچار مشکلی شده باشم که نگرانکننده باشد. یک شکست درونی بود.
میدانید، من آدم سادهگیری بودم. هنوز هم هستم. و یکی از بهترین خاطراتم وقتی است که زی گفته بود easygoing بودنت را خیلی دوست دارم. یا مثلاً یک بار در کانال گفته بودم اگر یک روزی دوباره انقلاب کردیم و از قضا رهبر انقلاب هم من بودم میگویم وسط پرچم بنویسند "شل کنید".
ولی مدتی است به این نتیجه رسیدهام که سادهگرفتن نباید مساوی شلگرفتن باشد. چون دنیا به تو سخت میگیرد. چون امتحانهای دنیا ساده نیستند.
امروز داشتم به دوستی میگفتم که بعضیها فکر میکنند دنیا مهمانی است. ولی من تازگیها فکر میکنم دنیا یک جنگ است. تو میتوانی در یک جنگ هم شبیه مهمانها زندگی کنی. لیلی با تو باشد، گذرت به کوی نیکنامی بیفتد ، بر حسب اتفاق در سپاه پیروز باشی؛ ولی این چیزی از جنگ بودن زندگی کم نمیکند.
یادم هست یک حدیثی بود که میگفت بزرگترین گناه همان است که کوچک بشماریاش. من کمی مخالفش بودم. به مذاقم خوش نمیآمد. یعنی واقعاً منصفانه نبود که آدم گناه کوچکی کند، مثلاً به قول وینستون مرتکب گناه خواندن متن از روی اسلاید شود، بعد برود سر پل صراط و بگویند ای بنده! بزرگترین گناه تو آن بود که کوچک شمردیاش!
ولی حالا یک جورهایی انگار دارم به درکی از این جمله میرسم. البته نه اینکه خداینکرده این باعث شود در مورد دیگران قضاوت کنم، ولی انسان به اعمال خودش آگاه است، نه؟ گذشتن از بعضی جزئیات ساده است، شاید کجزدن یکی دو تیر (یا حتی صدتیر) باعث نشود سپاه تو شکست بخورد؛ باعث نشود تو جنگجوی بدی باشی، ولی میخواهم بگویم، از تو یک تکتیرانداز هم نمیسازد.
بله. همهی حرفم این است که من سرباز بدی نبودهام، ولی دوست دارم و قصد دارم، یک تکتیرانداز باشم.
- ۰۰/۰۹/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.