فوق ماراتن

حرف های زیاد طولانی

پنجشنبه, ۲ دی ۱۴۰۰، ۰۵:۱۳ ب.ظ
dopamine detox
---
به توصیۀ دوستی زبان فارسی را از روی لپتاپ دانشگاه حذف کردم. اپلیکیشن BlockSite را هم نصب کردم و بلاگ را آنجا وارد کردم که نتوانم با گوشی وارد بلاگ شوم. چون مدام این کار را می کنم. اسپاتیفای را حذف کردم. نتفلیکس را لغو اشتراک زدم. یوتیوب را هم حذف کردم. به طور کلی فکر کنم digital entertainmentی در حال حاضر ندارم. سوشال مدیا را هم حذف کردم. یعنی کلاً دیگر سر هم نمی زنم. به هر وسیله ای. آخرین قهوۀ استارباکس را هفتۀ پیش خوردم و آن را هم حذف کردم. فکر کنم از تمام کانال های تلگرام جز کانال النا که غیر فعال است و کانال سارا و ثمین که دیر به دیر چیزی می گویند بیرون آمدم. احساس بهتری دارم. دوپامین مولکول "خواستن" است. و دیگر آن نیاز شدید برای خواستن این سرگرمی‌ها (در واقع حواس پرتی ها)ی کوچک را حس نمی کنم. نه اینکه حس نکنم ولی خیلی کمتر. در واقع می دانم که راهی برای خودم باقی نگذاشته ام. کم کم فکرشان باید از سرم رخت ببندد. خوشحالم. و خیلی حس بهتری دارم که هر شب کارهایم یکی یکی تیک می خورد.

دستخط
---
دیدم صبا چالش دستخط گذاشته. من که آدم خوش خطی نیستم. ولی از چند ماه پیش تلاش کردم که خطم را تغییر دهم.  از آنهایی که خیلی مرتب می نوشتند خوشم می آمد و فقط دوست داشتم من هم مرتب بنویسم. عکس قبل از عمل ندارم، ولی عکس بعد از عملم این است. در واقع تمام حروف را سعی میکنم با ارتفاع یکسانی بنویسم. یک صفحه از همان دفتری است که تویش از کتاب ها می نویسم :) 



یلدا
---
برای شب یلدا آش درست کردیم و دور هم بودیم. بیشتر بچه ها مسافرتند ولی 8 نفر می شدیم که عالی بود همان هم. من هم برایشان حافظ خواندم و کمی تعابیر مسخره کردم. ولی خب چون کمی هم رودرواسی داریم نتوانستم زیاد تعابیر بی پرده کنم :)) 
بعد فهمیدم که وقتی یکی از بچه ها نیست به من خیلی بیشتر خوش می گذرد. نمی دانم ولی انگار سعی دارد به من توجه کند و من وقتی او هست نمی توانم خودم باشم. انگار همه اش تلاش کنم پنهان شوم. نه اینکه منظوری داشته باشد ولی من واقعاً خوشم نمی آید کسی مرا جدی بگیرد. حس مزخرفی است. و خب همیشه هم در مهمانی ها بود. اینبار که نبود خیلی خوش گذشت و تفاوت را احساس کردم. راحت بودم و لازم نبود ملاحظه کنم که کسی عاشقم نشود. 


نخواستن و نتوانستن و صداقت تمام و کمال
---
دیگر اینکه فهمیدم بعضی بچه ها به طور انتخابی به مهمانی ها می آیند. من هم می توانم این کار را کنم. یعنی لازم نیست دل همه را به دست بیاورم و می توانم خیلی وقت ها دعوت ها را رد کنم. بعد در این کتاب motivation myth می گفت نگویید نمی توانم، بگویید نمی کنم. مثلاً اگر کسی ازتان می خواهد بروید مهمانی نگویید ببخشید نمی توانم بیایم، اولاً که معذرت خواهی لازم نیست (این را خودم می گویم کتاب نگفته بود)، دوماً هم بگویید نمی آیم. همین. بله در راستای اهداف صادق بودنم هم هست. 

چون من خیلی پیش می آمد که دروغ های بیخودی بگویم. مثلاً به جای "نخواستم" بگویم "نتوانستم." مخصوصاً در مورد تلفن جواب دادن. چون من هیچ تلفنی را جواب نمی دهم و بعداً خودم بهشان زنگ می زنم. بعد هر بار می گفتم ندیدم زنگ زدید یا همچین دروغ هایی. ولی آن روز که زندایی ام زنگ زده بود و جواب ندادم، بعداً پیام دادم گفتم اگر قبل از زنگ زدن پیام بدهید معمولاً هستم. که البته می دانم این همان معنی "نبودم و ندیدم" را القا می کند. ولی اگر در یک دادگاه باشیم من می توانم بگویم که دروغ نگفته ام. و خب دفعه ی بعدی پیام داد و خیلی هم خوب بود و جواب دادم :) 

ترس
---
بعد در مهمانی فهمیدم این بچه هایی که در ایران بزرگ نشده اند از خیلی چیزها نمی ترسند. از خیابان تاریک نمی ترسند. از کوچه نمی ترسند. از تنهایی نمی ترسند. از یک نفر که پشتشان راه می رود نمی ترسند. از دیدن تصادفی یک نفر دوبار متوالی نمی ترسند (قضیه ی پسر اسکیت برد سوار و پسر اتوبوسی). خلاصه اینکه زندگی برایشان خیلی راحت است. مثلاً ضاد هر هفته تنهایی می رود کوه. کوه که می گویم منظورم کوهی است که رویش جنگل است و حتی تویش خرس و شیر دارد! اول فکر کردم خب شاید چون پسر است. بعد دیدم چیم هم که دختر است گفت یک کمپ تنهایی رزرو کرده در وسط کوه ها در برف. بهشان خیلی غبطه خوردم. و نزدیک بود گریه ام بگیرد که ما در آن جامعه ی ناامن بزرگ شده ایم که دیگران حتی تصوری از ترسمان ندارند. چون وقتی به ضاد گفتم تنهایی می ترسم بروم، گفت که تا حالا شیر یا خرسی توی راه ندیده و فقط سنجاب دیده است. البته به خانواده خودم هم ربط دارد. به مادرم که اضطراب فراگیر دارد و ایندفعه که زنگ زد پرسید در خانه تان قفل دارد یا نه و من هر هفته باز هم به اجبار باید حرف هایشان را بشنوم.

ولی خب خلاصه اینکه می خواهم تلاشم را کنم که نترسم. امیدوارم آدم ها ناامیدم نکنند و دوباره یک نفر باعث ایجاد ناامنی در من نشود. نه اینکه حالا کارهای خیلی بزرگ کنم. همینکه از اینجا تا پیست دو میدانی که 5 دقیقه راه است را نترسم و هورمون های فایت-اور-فلایتم به حد بحرانی نرسند و هرروز بروم بدوم خوب است. 

وقتی آمده بودم اینجا و نمی دانم شاید یک ماه بود که اینجا بودم، دوست پسر قبلی ام بهم پیام داد و دوباره تهدید کرد و گفت که فکر نکنم چون شماره ام +1 شده است از دسترسش خارج هستم و به زودی می آید آمریکا که با من رودررو شود! من واقعاً ترسیده بودم. می دانستم حرفش منطقی و امکان پذیر نیست ولی ترسیده بودم. فکر می کردم یک روزی که در اوج خوشبختی باشم یک نفر هست که همیشه نگران باشم ممکن است تمام زندگی ام را خراب کند و به نزدیکانم آسیب بزند. و این یعنی هیچ وقت نمی توانم خوشبخت باشم. دیشب دوباره کابوس دیدم. خواب دیدم برایمان اینجا جشن فارغ التحصیلی گرفته اند و ما قرار است از در دانشگاه تا یک مسیری بدویم و کلاه هایمان را پرت کنیم. یک مسیر سربالایی بود و دویدن زیاد ساده نبود. وقتی به بالا رسیدم دیدم دورتر ایستاده و من را می پاید. همانجا زمین خوردم و زانویم خون آمد ولی فرصت فکر کردن نداشتم. دست کسی که منتظرم بود را گرفتم و به آن یکی که دوستم بود گفتم تو فقط از اینجا دور شو که تو را نبیند. ولی هیچ کاری نکرد. فقط همه جا دنبالمان می آمد و من هر جا را که نگاه می کردم او را می دیدم. تمام خواب را ترسیدم. 



  • نورا

نظرات  (۶)

انقلابی بر علیه حواس پرت کن ها راه انداختی ها :)

 

چقدر دست خطت قشنگه! تمیز و مرتبیش خیلی به چشم من اومد. 

 

 

در مورد رد مهمونی من همیشه میگم برنامه م رو چک میکنم اطلاع میدم. بعد فکر میکنم و اگر دلم نخواد برم میگم برنامه م به من اجازه همراهی نمیده و همیشه هم آخرش میگم به شما خوش بگذره :)  و دروغ هم نیست چون یه موقع هایی تو برنامه من این هست که اون تایم تنها باشم :) 

 

 

اون قسمتی که کسی عاشقم نشه هم خوب بود. یه کلیپ هست میگه:  <عاشق ما هم نشید اه> یاد اون افتادم :) 

 

دوست پسر قبلیت چرند میگه! از هر جا میتونی بلاکش کن!  

پاسخ:
آره :))) ولی توی اون ویدیوهایی که دیده بودم می گفتن روی مغز خیلی تاثیر مثبتی داره. و منم حس میکنم تاثیرشو تو همین مدت کوتاه حس کردم.

چشات قشنگ می بینه دخترم *-* خب خوبه پس به هدف مرتب نوشتن نزدیک شدم. 

اون "به شما خوش بگذره" نکته خوبی بود. باید اینم به حرفام اضافه کنم. 

:))) آرههه یادمه

می ترسم به خانواده م حرفی بزنه. البته فکر کنم همه جا بلاکش کرده م الان دیگه. 

«راحت بودم و لازم نبود ملاحظه کنم که کسی عاشقم نشود»، با خوندن این لبخند زدم :)) کاش نوشتن اون داستان‌ها رو ادامه می‌دادی. من واقعا نوشتنت رو دوست دارم.

در مورد نخواستن و صداقت، کال نیوپورت یه جایی از کتابش می‌گه آره یا نه رو قاطعانه بگید، ولی دلیلتون رو مبهم نگه دارید. اینطوری احتمال اینکه کسی ناراحت بشه هم کمتر می‌شه، در عین حال هم موضعتون رو صریحا مشخص می‌کنید. 

پاسخ:
:))) 
اون داستانا رو ادامه دارم میدم ولی خیلی خیلی خیلی کند. یه فرصتی نیاز دارم که بشینم بهش بیشتر فکر کنم.

اینم نکته خوبی بود. آره اصلاً لزومی نداره که دلیلمون رو هم بخوایم بگیم. و الانکه فکرشو میکنم خیلی کم پیش اومده که من بگم نمیام بعد بگن چرا نمیای. 

باعث افتخار از حضور خانم نورا در کانال :) قول میدیم خیلی پر حرفی نکنیم :) البته اگر هم لفت بدی کاملا قابل درکه و متوجهم *___*

پاسخ:
باعث افتخار ماست ;) 
البته اون کانالایی هم که لفت میدم آدرسشونو نگه میدارم که گاهی سر بزنم (اگه عمومی باشن)، ولی آره اینجوریه :) 

چقدر دست‌خط قشنگی داری، مرتب و ظریف و خوانا.

چیزی که من زیاد توی نورا دیدم و خیلی دوست دارم، جاری بودن و صداقت با خودشه. این‌که هربار با یه قدم کوچک دنبال پیدا کردن مسیری، تو رو انسان رهایی می‌کنه.

همه‌ی ما دخترهایی که توی ایران بودیم، این ترس رو داریم. فرمول خاصی براش نیست جز زمان. باید بذاری ازت بگذره و البته که ترس همیشه هم چیز بدی نیست، ازت محافظت می‌کنه.

پاسخ:
متشکرم *-*
و امیدوارم بتونم همینطور که میگی با خودم صادق باشم :)
آره همخونه ای خودمم که ایران بزرگ شده یکم با من مشترک بود احساسش در این زمینه. یعنی اونم یه ترسی بیشتر از بقیه حس می کرد. باید برم دفاع شخصی یاد بگیرم که کمتر بترسم :))

چقدر دست‌خطت تمیز است :) چرا بعضی کلمات را با سرخ نوشتی؟

اگر دوست داشتی بگو کدام شهر آمریکا استی که اگر فرصت شد بیایم دیدنت :) فکر کنم ایالت OR مد نظرت بود. ولی درست یادم نیست. 

 

نورا نگذار اذیتت کنند :/ چه exت، چه هیچکس دیگری :(

پاسخ:
متشکرم ^-^ یک جور کلمات کلیدی هستند، برای ساده‌تر کردن خواندن موقعی که دنبال چیزی می‌گردم. 
بله حتماً :) خصوصی خدمت می‌رسم. 

باید قوی‌تر باشم. قوی‌تر از قبل شده‌م، ولی هنوز راه زیاد دارم. 

اوه یادم رفت بگویم. به گروه بدون social mediaها خوش آمدی :) 

پاسخ:
:))) بعد این ترم دوباره تصمیم گرفتم حداقل گاهی توییتر رو نگاه کنم که خیلی هم از دنیا عقب نباشم. ولی یادم نیست آخرین باری که چک کردم کی بوده، چون اصلاً یادم می‌ره که این سایت‌ها وجود دارند :))) 
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
نویسندگان