نامهای از دارمینس، به مارتا
يكشنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۰، ۰۱:۰۲ ق.ظ
مارتای عزیز،
امیدوارم حالت خوب باشد و روزهای خوبی را بگذرانی. من هم اوضاعم اینجا خوب است و هنوز چیزهای زیادی هست که باید در این جزیره کشف کنم. هفتهی گذشته یکی از کارآموزانم که اهل همین جاست برایم یک گلدان گل آورده بود. از گلهای بومی اینجاست که به سختی نیز پرورش داده میشود.
هربار به آن نگاه میکردم خاطرهای از روزهای خوبمان در ذهنم تکرار میشد. مخصوصاً آن روزی که بعد از آن آزمایشگاه طولانی رفته بودیم رشد سلولهایمان را جشن بگیریم. فکر میکنم تو هم به خاطر داشته باشی. زیر درخت کاج نشسته بودیم. من چای لیپتون و لیوان را از آشپزخانه برداشته بودم، ولی یادم رفته بود که آب جوش هم نیاز داریم. بعد کلوچههای تو را خوردیم. تو همیشه توی جیبت از آن کلوچهها داشتی؟ یا فقط آن روز بود؟ یادم مانده که شال بنفشت را دور گردنت انداخته بودی. هر بار این گلهای بنفش را نگاه میکردم یاد آن روزها میافتادم. مخصوصاً آن روز.
میدانی، آدم گاهی نمیداند باید چه کند. این ارکیدهها از زیباترین و کمیابترین گلهای دنیا هستند. و من به سادگی یک بیدست و پای نابلدم. این گلها را از اعماق قلبم دوست داشتم، ولی نمیدانستم باید با آنها چه کنم. نمیدانستم چطور باید آنها را گرامی بدارم. نمیدانستم چطور دوست داشتنم را اظهار کنم. با خودم فکر میکردم آیا اگر هرروز به آنها آب بدهم نشانهی دوست داشتن است؟ یا باعث پوسیده شدن ریشههایشان میشود؟ آیا اگر دائماً به آنها نگاه کنم متوجه میشوند؟ من واقعاً دوست داشتم از آنها به بهترین وجه ممکن مراقبت کنم. اما نمیدانستم چه رفتاری شایستهی آنهاست.
مارتای عزیزم، راستش را بخواهی، این گلها بیشتر از همه از این وجه مرا یاد تو میانداختند. یادآور ناتوانی و سردرگمی و ترس من در برابر زیبایی و شکنندگی و ارزشمند بودن تو بودند. دیروز سباستین، پسر بچهای که گاهی این اطراف بازی میکند، آمده بود و یکی از شاخههای گل را چیده بود. قسم میخورم نزدیک بود همان جا به گریه بیفتم. ولی نمیتوانستم به آن کودک معصوم چیزی بگویم. با این حال، یک لحظه به خودم گفتم شاید کار درست همین است. شاید گلها برای چیده شدن و بوییده شدن میرویند. نه از دور دیدن و ستودن.
یکی از گلها را برای تو چیدم و گذاشتم لای شیشه تا خشک شود. رویش سیلیکاژل هم ریختم. همانطور که تو گفته بودی. باید توی یک پاکت کوچک همراه همین نامه باشد. من از این راه دور نمیتوانم از تو مراقبت کنم. تو مراقب خودت باش. با گل من گلنوازانه رفتار کن. و این گلها را از من بپذیر. از من که هنوز در دوست داشتن تو نابلدم.
دوستدار تو،
دانشمند کوچک
- ۰۰/۱۲/۰۸
آقا من یه عکس از مارتا پیدا کردم :)
مارتا روی پل منتظر یه نامه از دارمینس :))