دین برنامهی زندگی نیست.
در کتابهای تعلیمات دینی این جملهی "دین برنامهی زندگی است" را آنقدر تکرار کرده بودند که بدون تامل برای من یک جملهی مسلّم شده بود (حتی اسم کتاب هم دین و زندگی بود). میدانم همهی کتابهای دینی مدارس در واقع از تئوریهای مطهری بیرون آمدهاند؛ ولی نمیدانم آیا او اولین نفری بوده که به این مسئله اینطور نگاه کرده یا قبل از او هم بودهاند.
انی وی :) این بندهی حقیر معتقدم که دین برنامهی زندگی نیست، بلکه بیشتر شبیه چهارچوب یک خانه است، شبیه آن طنابی که وسط استخر زدهاند که اگر خواستی غرق شوی دستت را بگیری، شبیه خاک است. و زندگی بسیار فراتر از آن است. زندگی خود خانه است، زندگی شنای آزاد است، زندگی بذری است که خودت کاشتهای و فقط از این خاک تغذیه کرده است.
بعضیها دوست دارند در مورد هرچیزی از دین سوال کنند. یا اینطور بگویم که دوست دارند و انتظار دارند دین برای تمام پرسشهایشان یک پاسخ داشته باشد. با کدام پا وارد مستراح شویم؟ ناهار چه بخوریم؟ چند تا بچه بیاوریم؟ دانشگاه چه رشتهای بخوانیم؟ برای عروسی نوهی عمهمان لباس قرمز بپوشیم یا زرد؟ حکم عروسی نوهی عمه با نوهی خاله یکی است؟
من فکر میکنم این یک جور سهلانگاری است. اینکه به جای فکر کردن، تجربه کردن، دنبال پاسخ برای سوالهای مهم گشتن، و روبرو شدن با نتایج تصمیمهای فردی و جرات تصمیم گیری؛ همهی مسئولیت زندگی را روی دوش یک مفهوم خارج از خودت بیندازی و نتیجه را هم از آن بدانی. فکر کنی اگر با پای چپ وارد شدی و پایت افتاد توی چاه بهخاطر کجروی از دین بوده و اگر با پای راست وارد شدی و پایت افتاد در چاه حکمت الهی در آن بوده است و چه بسا که در این "بزم" مقربتر هم بودهای! و این مسئله که چشمانت در کدام عوالم سیر می کرده که چاه را ندیده به کلی بیربط میشود.
چند روز پیش زیر یک پست توییتری بحث افتاد که آیا میشود دیندار و دموکرات بود یا نه. و من به این فکر کردم که شاید اینکه خیلیها لازمهی دموکراسی را حذف دین میدانند همین است که جمهوری اسلامی در هر سوراخی به اسم دین انگشت کرده و معتقد بوده که "دین برنامهی زندگی" است و نمیشود یک سوراخی در عالم باشد که از حکمرانی دینی ما بینصیب بماند. به خودشان اجازه دادهاند در مورد اینکه آدمها حق دارند چطور زندگی کنند نظر بدهند و برخی هم داوطلبانه رفتهاند و پرسیدهاند حاجآقا به نظر شما ما چطور زندگی کنیم؟
من دوست ندارم دین برایم وسیلهی صلب مسئولیت شود. میخواهم مسئولیت کارهایم را بپذیرم. خیلی وقتها در کارهایم یک گشایشی شده و یک گرهای که فکر نمیکردم باز شود باز شده و بابتش شکرگزارم، ولی اگر اشتباهی کردهام باید مسئولش خودم باشم و حتی اگر بابت دست گرفتن از طناب هنگام شنا در یک دادگاه بازخواست شدم نگویم "دین من این را گفته بود"، بگویم "من فکر میکردم که دین من این را گفته بود".
و فکر نمیکنم لزومی داشته باشد که برای چیزهایی که دستوری برای آن وجود ندارد تفحص دینی کنم. ابزار یافتن حقیقت زیاد است. مثلاً هزاران مقاله نوشته شده و آمار نشان داده که واکسن زدن شدت بیماری را کاهش میدهد. حالا باید حتماً یک آیه بیاید برای بعضیها که با واو.الف.کاف.سین.نون شروع بشود که قبول کنند واکسن پیشگیرانه است؟
من رژ گلبهیام را دوست دارم، دوچرخه سواری را دوست دارم، دوست دارم شعرهایم را برای تو بخوانم، میخواهم دیوارهای این خانه را خودم رنگ کنم، قابی که دوست دارم را از آن آویزان کنم، تا هرجا که خواستم در نزدیکی این طناب شنا کنم و شیرجه بزنم، و سبزیهایی که خودم دوست دارم را در باغچهی زندگی بکارم.
خلاصه اینکه من فکر میکنم دین برنامهی زندگی نیست. نه میخواهم برای اینکه قادر باشم شنا کنم طناب را ببرم، و نه میخواهم به جای یک رشته طناب یک تور روی دریاچه بیندازم. من فقط میخواهم زندگی کنم، بدون اینکه غرق شوم.
- ۰۱/۰۴/۰۳
احسنت به این قلم و تفکر:)