Life is a sprint
حس میکنم کافی نیستم. نمیدانم وقتی صبح خیلی خیلی خوابم میآید بهتر است بخوابم یا بیدار شوم و هرطور شده مغزم را بیدار نگهدارم.
این هفته با یک مفهوم جدید آشنا شدم. یک پادکست گوش میدادم که میگفت قبلاً همه میگفتند زندگی ماراتن است و این فلسفه خیلی جای خودش را باز کرده بود و حالا هم از همه میشنویم. ولی تحقیقات ما نشان داده برای بازدهی بالا، این دیدگاه درست نیست. زندگی دوی ماراتن نیست، دوی سرعت است.
وقتی فکر میکنی زندگی دوی ماراتن است خیال میکنی همیشه وقت داری برای همه چیز، یک زمان بینهایت روبروی خودت میبینی. و دوم اینکه خیال میکنی حتی وقتی خستهای باید به دویدن ادامه بدهی، گرچه آهستهتر. و میگفت این درست نیست. و اگر به زندگی به چشم دوی سرعت نگاه کنی نتایج بهتری خواهی گرفت.
دوی سرعت یعنی در یک بازهی زمانی کوتاه باید به یک سری نتیجه برسی، و آن زمان بیانتها را نداری. و اینکه میدانی در پایان این مرحله یک استراحت واقعی در انتظارت است. استراحتی که به تو برای دورههای بعدی انرژی خواهد داد.
حرفش به دلم نشست و برای خودم یک بازهی دو ماهه مشخص کردم برای دویدن. نه فقط دویدن در تمام روز، بلکه دویدن به معنای واقعی خود هم. این هفته هر روز صبح از خانه تا دانشگاه را دویدم. مسیر ۲.۵ کیلومتری. با کیف روی دوش. طی راه گاهی فکر کردم که دانشگاه آتش گرفته و من پشتم یک کپسول آتشنشانی دارم که باید خیلی سریع به مقصد برسانم. گاهی هم یاد گرفتم که فقط از سایهی یک درخت تا سایهی درخت بعدی بدوم، و زیاد هم به آتشسوزی در دانشگاه فکر نکنم.
ولی هرچه میدوم باز هم کارهایی که میخواهم انجام بدهم تمام نمیشود. احساس میکنم کندم. برای خودم تایمر میگذارم که یک سری کارها را سرعتی انجام دهم، نه با خیال آسوده. چون زندگی دوی سرعت است. ولی باز هم نمیشود. یا هنوز من بیدست و پا هستم و باید سریعتر شوم.
این هفته کتاب حمیدرضا صدر در مورد بیماریاش تا مرگش را خواندم. در آن آخر که دیگر مرگ را میپذیرد، تصمیم میگیرد اعضایش را برای تحقیقات علمی اهدا کند. و آنجا مینویسد که بالاخره در برابر بیماری احساس قدرت میکند. زندگی واقعاً کوتاه است. و نمیدانم چطور میشود قدرتمندانه مرگ را پذیرفت. دوست دارم زیاد زندگی کنم. چون هنوز خیلی کارها برای انجام دادن، و خیلی چیزها برای یاد گرفتن دارم. دوست دارم قدرتمندانه زندگی کنم.
+ هفتهی بعد کنفرانس داریم و من هم آنجا ارائه دارم. مخلوطی است از استرس و هیجان و کارهای زیاد. ولی در آن پنلی که من ارائه دارم دو نفر دیگری که ارائه میدهند هر دو خودشان استاد دانشگاه هستند. هدیه بهمان گفته بود که این کنفرانس ادمهای زیادی میآیند و نباید خودمان را با بقیه مقایسه کنیم. ولی من حتی موقعی که داشت این حرف را میزد هم توی ذهنم میگفتم باید بتوانم قابل قیاس باشم. البته خیلی هم نگران نیستم، بیشترش همان هیجان و چالش است.
+ در پست قبلی از "نشانههای جدید" گفته بودم. حالا هم یک جایی از پایم درد میکند که نمیدانم چیست (پشت زانو و کمی بالاتر از زانو) و سرچ کردم و انگار بهش میگویند باند ایلیوتیبیال یا IT band. حالا چون گفته بودند بهبودش زمانبر است، فعلاً نمیدوم تا خوب شود و این مدت ورزشهایی برای قویتر کردنش هم انجام میدهم. بله خلاصه این همان نشانه بود و خوشحال شدم که نشان داد از منطقهی امنم بیرون آمدهام. ضمن اینکه در هایک عضلهی پایم که بهش calf میگویند هم درد گرفته بود (پشت پا، قسمت پایین زانو)؛ برای ان هم گفته بودند باید طناب بزنی تا قوی شود. طناب میزنم و دیگر در این دویدنها اصلاً نگرفت. امیدوارم مشکل IT هم درست شود.
+ پادکست how to be awesome at your job، قسمت peak performance
++ کتاب "از قیطریه تا اورنج کانتی"
- ۰۱/۰۵/۱۳
زندگی اصن مسابقه نیست،دویدن نیست واسه به مقصد رسیدن
چون مقصد همین درختی هست،همین آدمی هست،همین جایی هست که داریم با دویدن از کنارش رد میشیم
زندگی راه رفتنه،قدم زدن،نگاه کردن