کنفرانس (شب قبل از ارائه)
چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۳۱ ق.ظ
امروز موقع سوار شدن به اتوبوس اتفاقی همراه یه خانم محجبه شدم. اول اون خودشو معرفی کرد. گفت من فلانی هستم. منم گفتم منم نورا هستم و بعد دیگه گفت کدوم لب هستی؟ گفتم لب فلانی اگه بشناسیدش. گفت آره میشناسمش. بعد من گفتم شما کدوم لب هستین؟ گفت من لب خودمو دارم :))) گفتم انتظار اینو نداشتم :)) دیگه خلاصه اینا همه در حین سوار شدن بود و رفتیم نشستیم یه جا کلی حرف زدیم.
در مورد چیزهای ساده حرف زدیم ولی خیلی دوستش داشتم. مهارت گوشدادن خیلی خوبی داشت، از خودش جلو یا عقب نمیفتاد؛ یعنی نه سعی میکرد هی فروتنی کنه، و نه سعی میکرد خودشو بزرگ جلوه بده. در مورد این حرف زدیم که خواب کافی چه تاثیری داره تو کار آدم. گفت دو تا از اعضای لبمون میخواستهن بیان ولی کرونا گرفتهن. و در مورد کرونا یکم صحبت کردیم. در مورد کارش گفت. در مورد تجربهی هیئتعلمی جدید بودن و دانشجوی لب نوپا بودن صحبت کردیم. بعد از خانوادهش گفت. گفت به خواهرش توصیه میکنه که دکترا بخونه و دلایلشو گفت. گفت البته به خودش اینا رو نگفتهم. منم گفتم خب شاید بعضی وقتا خوب باشه مستقیم هم بگیم حرفامونو، هرچند میدونم ساده نیست. ولی وقتی مستقیم نمیگیم، شاید اون کسی که تو جایگاه ما نیست فکر کنه بهش افتخار نمیکنی و بخاطر این ازش داری میخوای مثلاً دکترا بخونه. و خلاصه حرفای زیادی در مورد دغدغههای کوچیک و مهم زدیم.
امروز هم یه سخنرانی داشت و منم رفتم نشستم گوش دادم. و امیدوارم با هم در ارتباط بمونیم. بعد از خود استادم از معدود آدمایی بود که حس کردم میتونیم زمان نامحدودی با هم صحبت کنیم و صحبت کردنمون معنیدار باشه.
الان توی همون کنفرانس هستیم و امروز روز دومش بود. منتهی روز اول توی شهر بود، الان توی یه اقامتگاه هستیم که حدود دو ساعتی با شهر فاصله داره. منم براش از پروژهم گفتم و گفتم فردا صبح منم ارائه دارم.
امیدوارم آدمایی که دوست دارم باشن بتونن ارائهمو شرکت کنن. یه آقای دیگه هم بود که اونم تقریباً همین ماجرا شد. خودشو معرفی کرد و بعد من گفتم کدوم لب هستین؟ گفت من خودم لب دارم :))) ولی خب اونم هنوز تازه تأسیس بود آزمایشگاهش. اونم دوست دارم بیاد، چون کارش یکم شبیه ماست.
خیلی هیجان زدهام و امیدوارم بتونم هیجانمو کنترل کنم و توی زمان تعیین شده ارائهم رو تموم کنم. کارلی میگه بعد از اینکه ارائه بدی خیلی شناختهشده میشی و همه میان باهات حرف میزنن. امیدوارم این زمان برای من زمان درستی باشه. و انشالله که هست.
در مورد همه چیز اینجا هیجان زدهام. من در مقایسه با بعضیا کارم خیلی کوچیکه؛ یعنی هنوز در مراحل خیلی ابتداییشه. ولی خب الان اون حس مقایسه کردنو کمتر دارم. فکر میکنم آدما اینجا نیستن که تو رو بسنجن، میخوان فقط با تو آشنا بشن، و قراره به همدیگه کمک کنیم. همین الانم کلی ایدهی جدید دارم برا کارم و باید یادداشت کنم که فراموش نکنم.
امروز صبح یه خرگوش پشت پنجره دیدم. بعدش رفتم دویدم و برگشتم آماده شدیم رفتیم صبحانه. کارلی گفت فردا برا دویدن بیدارش کنم که با هم بدویم. اینجا که اومدیم یه آهو از نزدیک دیدم. منظورم خیلی خیلی نزدیکه. کاملاً احساس امنیت میکرد و من حالا نرفتم زیاد نزدیک شم که استرس بهش دست بده یه وقت، ولی شاید اگه حتی بهش دست میزدم هم راحت میبود.
یه خرس هم بچهها دیده بودن اونطرف رودخونه، ولی من ندیدم. امیدوارم فردا ببینمش. البته این یکی رو از دور :))
توی مسیر همیشه استرس دارم. چه هواپیما چه اتوبوس چه قطار. تو هواپیما بیشتر. ولی خب شاید این سفرها یه تمرین هم باشه برای اینکه استرسمو کنترل کنم. از صدای هواپیما گاهی میترسم وقتی از بالا سرمون رد میشه. ولی تو شهر چون دیگه تقریباً هر ده دقه یکی رد میشد عادت کردم به صداش.
خیلی خوشحالم. ولی حس میکنم مسیر سختی رو هم اومدهم. یعنی، بعضی سختیا هست که آدم بهش فکر نمیکنه. مثلاً دیشب یکم گریه کردم چون حس میکردم جزو اقلیت اینجام و کسی دوست نداره باهام صحبت کنه. و احساس بدی داشتم. امروز همین خانوم با حجابو دیدم که بهم گفت خوشحاله میبینه یکی دیگه هم تو کامیونیتی حجاب داره. گفتم فکر کنم از لحاظ آماری نسبت اشتباهی نباشه. گفت نمیدونم. و خب منم نمیدونم. ولی احساس بهتری دارم. که میبینم این تنوع وجود داره تو جمع و احساس تنهایی نمیکنم.
یه دلیل دیگهی حس بدمم این بود که کارلی گفت ارش خواستهن ارائه بده چون به اندازه کافی سخنران خانم نداشتهن. و خب شنیدنش هم خوبه، از ابنکه میدونی دارن فعالانه برای فرصتهای برابر تلاش میکنن. و یکمم آدم فکر میکنه یعنی من در نوع خودم، فارغ از جنسیت و گرایش و ظاهرم؛ به اندازه کافی خوب نیستم؟
ولی بیشتر بهش فکر کردم و هم اینکه خب به من همچین چیزی نگفتن. ولی اگر هم دلیل اینکه یه سخنرانی دارم این باشه، بازم ناراحت نیستم. چون من کارمو خوب انجام دادهم و حرفی برای گفتن دارم. و هم اینکه من واقعا یکی از همون گروههای underrepresented هستم. وقتی خودمو با بعضیا مقایسه میکنم که از من جلوترن، میبینم من یک پنجاهم فرصتای اونا رو شاید داشتم. و هنوز هم حتی تو موقعیت برابری نیستیم. بنابراین ناراحت نمیشم از اینکه بهم فرصت داده بشه. فقط باید بدونم که قرار نیست از این فرصت سواستفاده کنم و قراره این فرصت برابر رو واقعاً تبدیل به یک سطح برابر کنم.
حرف تو مغزم زیاده. ولی باید بخوابم. و انشالله که هرچی خیره برامون پیش بیاد.
اینم یه عکس از تگ کنفرانسم:
- ۰۱/۰۵/۱۹
الان دلم خواست بگم عجیجم :) بیا بغلم دخترم :*
پارسال این روزها داشتم باهاش چونه می زدم و امسال دارم خاطرات کنفرانسش و سخنران بودنش رو می خونم :)
موفق باشی عزیزم.
مطمین باش از فرصتی که بهت داده شده به خوبی استفاده میکنی و به زودی نه تنها همسطح میشی بلکه جلوتر هم میری.