فهمیدهام این روزها به "سکوت" نیاز دارم
پنجشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۴۴ ق.ظ
فهمیدهام این روزها به "سکوت" نیاز دارم.
امروز احساس اضطراب داشتم و نمیتوانستم بفهمم چرا. چون هراندازه کارها زیاد باشند زندگیام آنقدرها هم اضطرابآور نیست؛ و بهرحال کارها کند یا سریع در حال جلورفتناند.
بعد متوجه شدم این روزها دائماً مژکهای گوشم در حال تکان خوردن بودهاند. در مسیر یوتیوب یا کتاب صوتی گوش میدهم. دانشگاه که غلغله است و کار پشت کار. دوباره هنزفری در مسیر. تا میرسم خانه شروع میکنم به فعالیتهای شخصی، چون حدود سه الی چهارساعت بیشتر وقت ندارم برای همهی کارها، و این تنها زمانی در روز است که برای خودم دارم. که بیشترش مشغول زبان خواندنم. بعد دوباره قبل از خواب کتاب صوتی را روشن میکنم و روی تایمر می گذارم، و خیلی زود خوابم میبرد. بدون اینکه لحظهای ذهن و بدنم در سکون به سر برده باشند.
امروز دیگر نیمساعتی را گفتم حداقل برای سکوت باید کنار بگذارم. و برخلاف میل مغزم، هیچ چیزی که صدایی از آن بیرون بیاید، یا ورودی ذهنم را فعال کند را روشن نکردم.
صدای غلغل آب کته روی گاز میآید. صدای یک پرنده از پنجره. صدای سوت قطار میآید. گاهی رد شدن ماشینها. و غیر از اینها سکوت. بهترم. اضطرابم فروکش کرده است.
- ۰۱/۰۶/۱۰
زندگی پر مشغله ای داری و چقدر حسودیم شد
کاش منم اینجوری بودم
یاد دوران دانشگاه خودم افتادم که بعضی وقتا 7 از خونه میزدم بیرون و شب جنازه میرسیدم خونه
اونموقع ها نه پادکست بود نه یوتیوب و اینستا و هیچی نبود
واقعا چطوری اون موقع ها رو میگذروندیم !