خوشبختیهای امروز، روانشناسی کودک، و موز
احساس خوشبختی میکنم. یه دلیلش شاید اینه که همزمان دارم دو تا کتاب* میخونم در مورد خوشحالی و کنترل اضطراب و هردوشون یه حرف مشترک دارن: کلماتی که برای توصیف اتفاقات به کار میبریم میتونه خاطرات ما از اون لحظه، احساساتمون و حتی بیان ژنهامون رو تغییر بده.
ولی شاید یه دلیل دیگهشم اینه که واقعاً خوشبختم.
امروز صبح با صدای مدیتیشن صبحگاهی که با صدای خودم ضبط کرده بودم از خواب بیدار شدم. اولین روزی بود که اینکارو میکردم، ولی خدای من، من واقعاً صدای قشنگی دارم :)))) یه جور guided meditation for waking up بود که به خودم میگفتم نفس عمیق بکش، به روز پیش روت فکر کن، پاهاتو بذار رو زمین و ... و گام به گام خودمو راهنمایی میکردم که آمادهی بلند شدن از تخت بشم. انقدر خوب بود که نمیدونم چرا اینهمه سال طول کشیده تا بفهمم باید به جای صدای زنگ با صدای خودم بیدار شم. اینکه میگن ساعتو بدارید اونطرف اتاق و حقه به کار ببرید و اینا همهش مزخرفه.
اگه به یه روانشناس کودک بگید که چون بچهتون دیر بیدار میشه یه ساعت کوکی خریدهید و گذاشتهید اونطرف اتاق تا مجبور بشه برای خاموش کردنش بیدار بشه، حتماً علاوه بر اینکه فکر میکنه مریض روانی هستید، همونجا زنگ میزنه به پلیس که حضانت بچه رو هم از شما بگیرن. چی میشه که ما وقتی بزرگ میشیم راهکارهامون برای تربیت خودمون و برای اصلاح خودمون انقدر زمخت میشه؟
من به این نتیجه رسیدهم که باید با خودم هم مهربون باشم. تو این سن دیگه کسی نیست که از من مراقبت کنه. حتی شاید تو بچگی هم والدینم مهربون نبودهن باهام گاهی. ولی وقتی فکرشو کردم، فکر کردم اگه یکی بالای سرم بشینه و برام آواز بخونه و بگه صبح شده، چشماتو باز کن، ببین آسمون آبیه، ببین هوا آفتابیه، اونوقت نه تنها بیدار میشم، بلکه با خنده و با انرژی بیدار میشم. و خب خداوند پدر مخترع ضبط صوت رو بیامرزه انشالله.
بعدش دوش گرفتم، رفتم بیرون قدم زدم. آسمون آبی خیلی قشنگی بود و صدای مرغابیها رو میشنیدم که بالای سرم پرواز میکنن. چند نفر داشتن توی زمین دو میدویدن. این عکس از صبح امروزه.
برگشتم خونه و صبحانه درست کردم. تخممرغ ۶.۵ دقیقه آبپز شده. ازونایی که وقتی میذاریش وسط نون زردهش باز میشه و اون شیرهی غلیظش میچکه روی دستت. بعدش دوباره یکم ورزشای شکمیم رو انجام دادم. و بعد هم آماده شدم برم دانشگاه. سوار اتوبوس شدم. توی راه کتاب صوتیم رو گوش دادم. بعد رفتم دانشگاه و شروع به کار کردم.
منتهی هم یادم رفته بود آداپتور شارژر رو ببرم و هم کارتم رو نبرده بودم. برا همین ظهر برگشتم خونه. دیدم یکی از وبلاگها نوشته پاستای آلفردو درست کرده. منم موادشو داشتم و دست به کار شدم. بوش هنوز تو خونه پیچیده. همزمان با غذا پختن و غذا خوردن یه قسمت سریال** دیدم.
و حالا دراز کشیدهم روی تختم که رو به پنجرهست. و صدای بارون میاد. سکوت مطلقه و فقط صدای چک چک بارون میاد. ولی هوا ابری سیاه نیست. خورشید از پشت ابر میتابه و آسمون روشنه. احساس کردم خیلی خوشبختم و احساس کردم میخوام بنویسم این لحظه رو.
+ سارا نوشته بود نمیدونه باید عذاب وجدان بگیره بابت اهمیت ندادن یا چی. چون ما اینجا زندگی خوبی داریم در حالی که آدما تو کشورمون دارن با دلار ۴۰+ هزار تومنی زندگی می کنن. مجبورن کل انرژیشونو صرف یه چیزایی کنن که هیچ، مطلقاً هیچ، ارزشی نداره. و میدونی همون آدما دارن این حرفا رو میخونن، میدونی اونا هم تو سال ۲۰۲۳ زندگی میکنن، همسن توان.
منم گاهی نمیدونم باید اینجا بنویسم که چقدر خوشبختم یا نه. وقتی کلاس اول بودم بهمون اجازه نمیدادن تو مدرسه موز ببریم. میگفتن ممکنه بقیهی بچهها هوس کنن و نداشته باشن بخورن. دلم برای خودم میسوزه که تو اون مدرسهها درس خوندیم. و دلم برای بچههایی که موز نداشتن بیشتر میسوزه. ولی گاهی فکر میکنم خوب بود که اینو قبول کرده بودن که موز خوشمزهست. بهمون نمیگفتن موز نیارید تو مدرسه چون یبوست میگیرید و بعد ممکنه چاههای مدرسه بند بیاد و به بیتالمال خسارت وارد بشه و بچههایی که موز نخوردهن و گناهی نکردهن هم از دستشویی رفتن محروم بشن. نمیگفتن ما برای سلامتی خودتون میگیم که به دستگاه گوارشتون آسیب نرسه، وگرنه هرکسی آزاده تو خونهی خودش موز بخوره و تو چاه خودش دفع مزاج کنه. خوب بود که حداقل باهامون صادق بودن.
برا همین گاهی فکر میکنم باید بنویسم که خوشبختم. باید بنویسم که تخممرغی که ۶.۵ دقیقه پخته شده چه مزهای داره، و باید بنویسم امروز از ته دلم لبخند زدم وقتی دو نفر موقع پیاده شدن از اتوبوس برای راننده دست تکون دادن و با لبخند خداحافظی کردن.
بارون بند اومده :) منم برم یک چایی زنجبیلی بذارم و برم سراغ ادامهی کار :)
* chatter و stumbling on happiness
** working moms
- ۰۱/۱۰/۱۵
اشکالی نداره بپرسم کجایین؟
+ من به عنوان همون بدبختی که توی ایرانه میگم اصلا از دیدن خوشحالی شما ناراحت نمیشم تازه انرژی هم میگیرم برای ادامه دادن و تحمل کردن. (": پس عذاب وجدان نداشته باشید بهرحال چیزی تقصیر شما نیست.♡ اونی که باید حس بد داشته باشه یکی دیگست.