نمیخندم ولی راضیام، خوشحال و شاد نیستم ولی خوشحال و خرسندم.
گاهی خوشحالی رو با رضایت اشتباه میگیرم.
امروز صبح زودتر بیدار شدم، و تا یک ساعت بعدش همچنان خوابالو بودم و یه چیزی تو ذهنم گفت: خب الان خوشحالی؟ و خب نه، معلومه که خسته و خوابالو بودم و اون لحظه هرکسی منو میدید مطمئناً لبخند به لب نداشتم و حس نمیکرد این آدم چقدر خوشحاله. ولی بعدش به خودم گفت چرا سوال اشتباه رو از خودت میپرسی که بعد فیدبک منفی به خودت بدی بابت کارهای خوب و درست؟ نباید بپرسی "الان چه احساسی داری"، باید بپرسی "آیا از تصمیمی که یک ساعت پیش گرفتی احساس رضایت داری؟" و "اگه به جاش تصمیم دیگهای گرفته بودی الان چه حسی داشتی؟" و جواب این سوالا اینه که "بله قطعاً راضیام" و "الان تو رختخواب بودم با کلی احساس نفرت از خودم و نگرانی از کارهایی که بهشون ممکنه نرسم".
بعد که این چیزا رو با خودم مرور کردم اون احساس خوشحالی رو هم حس کردم. بله من خسته و خوابالوام ولی خوشحالم که اینکارو کردم. خوشحالم که ماهیچههای پاهام هنوز از دویدن دو روز پیش درد میکنه، و خوشحالم که وقتی میرسم دانشگاه سر تا پام خیسه چون پیاده اومدهم زیر بارون، چون احساس خوشحالی لزوماً احساس راحتی و احساس خوب و بدون درد نیست. و باید همیشه اول در مورد رضایتمندی سوال کنم، و بعد از اون وجه دیگهی خوشحالی واردش بشم.
یک بار دیگه عنوان رو بخونید به عنوان جملهی آخر :)
- ۰۱/۱۰/۲۳
درباره بیدار شدن منم همین حس رو دارم.
روزهایی که دیر از خواب پا میشم و خسته نیستم بیشتر از خودم و این سبک زندگی متنفر میشم و مدام استرس درس و کنکور مثل خوره میافته به جونم، در عوض روزهایی که زود بیدار میشم و درست و حسابی درس میخونم علاوه بر رضایت، سلف لاو و انرژی مثبت و اعتماد به نفسام هم میره بالا. (==