دارمینس: لاک پشتهایی که از دریا برگشتند
پنجشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۱۲ ب.ظ
بعد از این مدت زیاد که اینجا بودهام، بالاخره حس میکنم دارند مرا به جمعشان راه میدهند. حس نمیکنند من درونم سیاهی یا چیزی شبیه به آن دارم. دیروز مرا به یک مراسم ختم دعوت کرده بودند. صحبت از این مراسم یک فصل جداگانه میطلبد. اما یک نکتهی جالب و عجیب دیدم که باید در موردش مینوشتم. من آنجا طبق عادت و رسوم خودمان، به فرزند مرحوم، که خودش هم پیرمردی سالخورده بود تسلیت گفتم. دقیقتر بگویم، گفتم "امیدوارم خداوند به شما صبر بدهد." میدانستم به وجود خدا اعتقاد دارند. ولی پیرمرد کمی اخم کرد و بعد انگار متوجه شده باشد من غریبهام و از من انتظار زیادی نباید داشته باشد، با سر انگشتانش به شانهام زد، تشکر کرد و رفت.
بعد که ماجرا را برای ودان تعریف کردم تازه دستگیرم شد که چه افتضاحی به بار آوردهام. ودان تازگی دستیار من در آزمایشگاه شده و از اهالی جزیره است. او گفت آنقدرها هم حرف بدی نزدهام، ولی در دارمینس برای تسلیت می،گویند "امیدوارم خداوند به شما طوفان ببخشد"!
ودان که تعجب مرا دید توضیح داد این برآمده از تفکر دارمینسوس است که بیشتر اهالی جزیره به آن اعتقاد دارند. ماجرا از این قرار است که دارمینسوس - فیلسوفی که قبلاً هم صحبتش را کرده بودم - معتقد بوده آنچه زنده را از مرده جدا میکند «صدای درون» است، و موجودات آنجا که صدایی درونشان باقی نمیماند میمیرند.
اما دارمینسوس همچنین معتقد بوده هرچه این صدا شدت کمتری یابد، آدمی به آرامش بیشتری میرسد. و چون در مورد موجودات زنده، نمیتوان صدای درون را هیچجوره کم کرد. یعنی، نمیشود که مغز آدمها را خالی کرد، نظرش این بوده که تنها در حضور صدایی بلندتر است که صدای درون میتواند نادیده گرفته شده و اثرش کم شود. مثلاً جملهای دارد که میگوید: «وقتی صدای درونت شاد است، به سایه برو تا آن را بشنوی. وقتی صدای درونت غمگین است، به ساحل برو تا آن را فراموش کنی.» (من آنجا نپرسیدم سایههای اطراف ساحل چه حکمی دارند، ولی گمانم منظورش را فهمیدم). و خلاصه اینکه وقتی میگویند خداوند به شما طوفان ببخشد، منظورشان این است که صدایی بلندتر بیاید و غمهای شما را کمصدا کند. بعدتر متوجه شدم دارمینسیها حتی تا چند روز بعد به خانهی مرحوم میروند تا آنها را تا ساحل مشایعت کنند، و همگی چند دقیقه کنار دریا بایستند و صدای بلند موجها را بشنوند. کنار همان صخرهای که وقتی موج به آن برخورد میکند صدایش پردهی گوش را هم پاره میکند (اغراق میکنم. نوشتن چنین گزارشی بدون آرایهی اغراق دشوار است.)
کنجکاو شده بودم که در اوقات فراغتم بیشتر در مورد دارمینسوس بخوانم. ولی وقتی با ودان مطرحش کردم گفت که هیچ کتاب یا نوشتهای از او باقی نمانده است. در واقع آن زمان نوشتن مرسوم نبوده. همهی آنچه هست سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده. او همچنین بعدتر گفت این را هرگز پیش کسی نگویم و از او هم نشنیده بگیرم، اما عدهای در دارمینس هستند که حتی در وجود دارمینسوس تردید دارند. آنقدر آهسته و با احتیاط این را گفت که حتی حالا که دارم این گزارش را برای هزاران فرسخ آن سوی آبها مینویسم احساس خیانت و فاشگویی راز به من دست داده است.
اما خود ودان از طرفداران سرسخت دارمینسوس است. وقتی شگفتی و اشتیاق مرا برای دانستن بیشتر دید یک چیز جالب دیگر هم برایم تعریف کرد. گفت «میدانستید که دارمینسوس حتی در مورد تکامل هم صحبت کرده؟ او میگوید جانداران اول همه در خشکی زندگی میکردند، و بعد کم کم در طی تکامل به دریا رفتند. دلیلش هم به همین صدای درون بر میگردد. او میگوید طبیعت همیشه از تلاطم به سمت سکوت حرکت میکند. یک جایی هم در تاریخ تکامل، لاکپشتها به دریا رفتند تا صدای درونشان را کم کنند، تا صدای درونشان با صدای موجها یکی شود. بعضیهایشان برای همیشه آنجا ماندند و بعضیهایشان برگشتند. انسان هم از نسل لاکپشتهایی است که از دریا برگشتهاند. ولی کسی نمیداند چرا.»
- ۰۱/۱۱/۱۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.