شیرهایی که سیرک استخدامشان نکرد
سه شنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ۰۱:۱۹ ق.ظ
بعضی وقتها حس میکنم یک شیر خیلی مظلومم. همخانهایام چند وقت پیش بهم گفته بود که موهای توی آشغالگیر را بعد از حمام خالی کنم. نمیدانم اسمش آشغالگیر است یا چیز دیگری. اگر اسم فامیل بازی کردیم و در اشیاء نوشتم آشغالگیر فکر نکنید جر زدهام. خلاصه من هم بعد از مدت زیادی که تبدیل به آب شده و در زمین فرو رفته بودم، دیگر با وسواس زیادی هربار بعد از دوش گرفتن حمام را تمیز میکردم. بعد دیدم چندبار همخانهای موها را که خالی کرده به جای اینکه توی سطل زباله بریزد، روی گوشهی وان گذاشته. من شبیه شیرهای مظلوم به خودم شک میکردم و میگفتم من حتماً فراموش کردهام و میخواسته به من نشان بدهد که "بیا، هزار بار بهت گفتهام و باز یاد نمیگیری". من هم نمیگفتم "نه فقط یکبار گفتهای". میرفتم یک گوشهی جنگل و به کارهای بدم فکر میکردم. (یادتان که نرفته شیر بودم؟). خلاصه هر دفعه موها را برمیداشتم و هی به خودم شک میکردم. مخصوصاً که شیرها حافظهی خوبی هم ندارند.
با اینحال یک باری بود که مطمئن بودم من اینکار را نکردهام. بنابراین یک نقشه کشیدم (بدون مشورت گرگ و روباه مکار). گفتم یک بار قبل از اینکه خودم دوش بگیرم آشغالگیر را نگاه کنم ببینم تویش مو دارد یا نه. اگر داشته باشد او متهم است و باید به مدت یکسال از ملاقات با شیر محروم شود. و خب چه شد؟ نگاه کردم و دیدم بله خودش اصلاً این کار را نمیکند و موهایی هم که گوشهی وان میگذارد مال خودش است نه من.
خلاصه امروز هم موهایش را از گوشهی وان برداشتم و انداختم در سطل زباله. به خودم گفتم شیر عزیز، از قدیم گفتهاند بخشش از بزرگان است. همزمان احساس مظلومیتی به من دست داد. و فکر کردم شیرها واقعاً قلب مهربانی دارند و جواب چنگ را با ناز میدهند و هر شب ناخنهایشان را سوهان میکشند که مبادا بقیهی حیوانات از ترس خورده شدن شبها نخوابند.
+ میگویند یک روز یک اسب زنگ زد به سیرک و گفت من را استخدام کنید. گفتند مهارتت چیست؟ گفت الاغ مگر نمیبینی که دارم حرف میزنم؟
حالا هم میدانم بعضیها میخواهند کامنت بگذارند که چرا بهش نمیگویی؟ خب اگر شیر حرف زدن بلد بود که الان استخدام سیرک شده بود. (ضمن اینکه الاغ دوست صمیمی من است).
++ حالا واقعاً موضوع مهمی نیست و وقتی یک پستی مینویسم منظورم این نیست این مسئله تمام ذهن مرا مشغول خودش کرده است. فقط میخواستم بگویم گاهی مظلوم هستم و منطق تلافی کردن در ذهنم نیست. با شیرها مهربان باشید.
- ۰۱/۱۲/۱۶
یاد دوران خوابگاه افتادم. حس میگنم یکی از راهها برای وقتایی که شک داریم بگیم یا نه چون انقدر مهم یا مثلا آزاردهنده نیست یا سخته برامون گفتنش و ... اینه که یه جور غیراتهامآمیزی بگیم. مثلا در این مورد بگیم: نمیدونم من بودم با تو که فراموش کردیم مو رو بندازیم تو سطل؛ اگه گفت مثلا اون یادش رفته و عذرخواهی کرد، بگیم: البته چندان هم مسئله مهمی نیست. چون برای من حداقل اینطوره که نمیگم نمیگم بعد جمع میشه رو هم تبدیل به غده سرطانی میشه:))