خودشناسی و ثبات
احساس میکنم بخشی از ثبات داشتن در زندگی و روحیه، از خودشناسی میآید. چند وقتی است که میدانم قرار است در دوران PMS و POS سختتر خوشحال شوم و راحتتر آزردهخاطر شوم، و میدانم فقط یکی دو روز است و میگذرد و بعد قرار است به فکرهایم در این دوران بخندم. میدانم وقتهایی که احساس میکنم تمام مشکلات جمع شده در معدهام و میخواهم هر چه در دل دارم را بالا بیاورم، معنیاش این است که فکرها و مشکلات روی هم جمع شده و فقط نیاز دارم چند قدمی پیادهروی کنم و با خودم با صدای بلند صحبت کنم تا گرههای ذهنم باز شود و نفسی تازه بگیرم. میدانم اگر مهمان داریم باید قید صبح زود بیدار شدن را بزنم. میدانم اگر کتابهای غمگین بخوانم و فیلمهای غمگین ببینم دلم را غم میگیرد و دنیا پیش چشمم تیره میشود. میدانم اگر دنیا پیش چشمم تیره است برای این نیست که دنیا تیره است، فقط برای این است که تیرگیهایش را اخیرتر دیدهام.
دانستن اینها کمک میکند کمتر تصمیمهای هیجانی و احساسی بگیرم. کمتر عملکردم تحت تاثیر روحیهام باشد. کمتر خودم را سرزنش کنم و کمتر دستوپا بزنم که از غم خلاصی پیدا کنم. کمتر از زندگی بنالم، و بدانم احساس این لحظهام، هر چه که هست، قرار است خیلی زود، با بالا رفتن هورمونها، با خواندن یک کتاب دیگر، با دیدن یک سنجاب، یا غنچههایی که تازه باز شده، دگرگون شود.
از اینکه به ثبات بیشتری رسیدهام خرسندم.
- ۰۲/۰۳/۰۸
من عاشق بالارفتن سن، پختگی ورسیدن به این ثباتم. عاشق دونستن خودمم اونطور که هستم.