- ۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۳:۴۶
باید اسم وبلاگمو بذارم ماجراهای من و درسام :)))
حالا ببینید باز چی شد! کل آزمون زبانهای آذر معلق شد. و اولین آزمون بعد از اون میفته ۱۶ ژانویه ( ۲۷ دی ). جدای از اینکه اون زمان خیلی زمان شلوغیه برا من، چون وسط امتحانای ترمه؛ نصف ددلاینها هم رد شده تا اون روز!
حالا به چندتا دانشگاهی که ددلاینشون ۱۵ ژانویه بود ایمیل دادم و پرسیدم ممکنه دیرتر نمره زبانو بفرستم یا نه، ولی نمیدونم پاسخشون چیه. چون یه مشکل بین المللی نیست، فقط مشکل ایرانه.
از یه طرف البته خوشحالم یکم، چون برا مشکل پاسپورتم فرصت بیشتری دارم و برای خوندن هم همینطور. نه اینکه با خیال راحت بخونم، ولی میتونم نمره بالاتری بگیرم.
آه چقد ولی حسرت میخورم. حسرت اینکه روزایی آدم درس میخونه و درگیر دانشگاه و حواشیه، هیچ وقت فکر نمیکنه یه روزی ممکنه به چه چیزایی نیازمند باشه. به یه نیم نمره بیشتر، به یه ریکام مرتبط، به یه جایزهی تحصیلی، و خیلی چیزای دیگه.
و چقدر من خودمو واقعاً شهرستانی حس میکنم در مقابل بعضی بچهها که از روز اول دانشگاه میدونستن چار سال بعد چه خبره.
نه به اون روزای بی اتفاق نه به این روزای پر تلاطم :))) البته خداروشکر تلاطمها در جهت مثبتن. امروز صبح اولین آزمون آزمایشی رو از کتاب ۱۱ کمبریج دادم. لیسنینگش خیلی خوب بود. یعنی من مثلاً msrt داده بودم از این تندتر حرف میزدن. اینا خیلی خوب و شمرده حرف میزدن. اما... ازونطرف توی رایتینگ و اسپیکینگ افتضاح بودم!! کتاب رایتینگ هم خریده بودم باید اونم شروع کنم و مشکلم تو اسپیکینگ لغات ضعیفمه.
حالا! چه اتفاقاتی که تو گروه نیفتاده! ما یه گروه تلگرامی داریم، بچهها از سالای خیلی قدیم ورودی بیوتک تا ورودیهای جدید توش عضون. و البته نصف گروه هم کساییان که بیوتک میخونن ولی نه دانشگاه تهران، دانشگاهای دیگه. خلاصه! گفتم که رئیس گروهمون رفته، من قبلاً نوشته بودم استعفا داده، الان میگن چون رئیس پردیس عوض شده، اینو بیرون انداختن. حالا یه سری از بچهها دارن امضا جمع میکنن که ازش حمایت کنن و نامه بدن به پردیس که ریاست ما تغییر نکنه. بعد من توی گروه گفتم میشه چند مورد از اقدامات مثبت ایشونو نام ببرید؟ همین. امروز اومدم دیدم توی گروه کلاسیمون بحثه. گفتن چرا اون گروه اینجوری شده، کی پشت این قضایاست، چرا با مخالفا اینجوری برخورد میکنن. منم رفتم چک کنم ببینم چی شده، دیدم ااا اصلاً منو از گروه بزرگه حذف کردن :///
یکی از بچهها گفته بود بیاین به نشانه اعتراض ما هم ترک کنیم گروه بزرگه رو. من گفتم بابا ما کشورو ترک میکنیم کسی به هیچ جاش نیست، فکر میکنی گروه برا کسی مهمه؟ :)))
خلاصه که این بود پایان داستان ما و بیوتک.
آهان! تو کلاس ماشین لرنینگ، که از دیروز شروع شده، دو تا دانشجوی عراقی هم داریم. نمیدونم چچوری اومدن، ولی میخوام بگم خیلی خوب فارسی حرف میزنن، و توی همین یک سال فارسی رو یاد گرفتن. یعنی اولش استادمون به دختره گفت اگه نمیتونی فارسی حرف بزنی انگلیسی بگو،( با توجه به شناختش از ترم قبل). بعد دیدیم عین بلبل شروع کرد به فارسی حرف زدن. گفت نه دیگه یاد گرفتم. فقط نمیدونم چرا کلاً توی تلفظ مصوت کوتاه ءَ یکم مشکل دارن. مگه تو عراقی ءَ نداریم؟
اینم از اخبار! بعد دختر معمولی تو پست اخرش از تفاوت شرکت جدید و قبلی در معارفههای کوتاه و مفصل گفته بود( به ترتیب). ما هم بعضی استادامون مثلاً میان از یک ساعت و نیم کلاس، یک ساعت و ربع درباره برنامههاشون برای این کورس توضیح میدن! حالا آخرشم من میدونم هیچ کدومش اجرایی نمیشه و میمونیم تو گل همهمونها ! به جاش درس بده عزیزمن، نصف ترم رد شده :///
امروز رفتم کتابای کمبریدج آیلتس رو خریدم و باید تا آخر آذر آزمونو بدم که به ددلاینا برسم. اساتید مورد علاقهم رو هم بالاخره پیدا کردم. اولش میخواستم دوباره از لیسانس بخونم، ولی خب چون لیسانس داشتم بهشون ایمیل دادم و بهم گفتن نه نمیتونی برا لیسانس اقدام کنی.
بعدش به یه دانشجوی ایرانی استاد ف پیام دادم و پرسیدم آیا دانشجو میخواد و فاندش چجوریه، گفت امسال سرش شلوغ شده مطمئن نیستم دانشجو بخواد، از بیوتک هم تا حالا دانشجو نگرفته، ولی بازم به خودش ایمیل بزن. ولی گفت نگران فاند نباش، به همه دانشجوهاش فول فاند میده اگه قبول کنه.
و بالاخره امروز جرات کردم و به خود استاده پیام دادم و شرایطمو توضیح دادم. گفتم من پایه ریاضیم قوی نیست اندازه یه دانشجوی ریاضی، ولی به این فیلد علاقه دارم و فلان کورسای مرتبطو هم گذروندم و اینا. امییییدوارم بهم جواب بده.
با اینکه خیلی کاراشو دوست دارم، تا حالا جرات نکردهم به خدا بگم خدایا اینو جور کن. چون واقعاً نمیشه فهمید اخلاقش چطوره، آیا برا ارشد سنگینه برام، از پسش بر میام و کلی چیز دیگه که آدم نمیتونه بفهمه چی به صلاحشه.
فعلاً همینکه ایمیل زدنو شروع کردم خوشحالم. تا بقیهش چی بشه ...
در مورد پست قبلی من راستش زیاد حوصلهی توضیح و تفسیر ندارم. میخواستم یه چیزایی دوباره بنویسم ولی دیدم ذهن جمع و جوری در موردش ندارم. فقط عجالتاً خواستم بگم پیشنهاد میکنم در مورد university branding و university identity بخونید، و ببینید که اینکه دانشگاه به برند و هویت نیاز داره مسئلهی شخصی من نیست. همین فعلاً :)
من زیاد خوشم نمیاد به کسی گیر بدم تو که وطنپرستی چرا لباسشوییت بوشه، چرا گوشیت کرهایه، چرا چادرت ژاپنیه و ... . چون زیاد ربطی بین خرید از محصولات داخلی و وطندوستی نمیبینم. علیرغم اینکه تلویزیون صبح تا شب داره در مورد لزوم بستن واردات صحبت میکنه و علل ورشکسته شدن کارخانجات داخلی رو واردات میدونه.
ولی چون صحبت از برند شد و یکی از دوستان که تو پست قبلی به من انتقاد کرده بودن دیدم انتخابشون گوشی آمریکایی بوده؛ خواستم اشاره کنم همینکه شما حاضرید پول هنگفتتری بپردازید تا اون گوشی رو داشته باشید، در واقع مبلغی رو بابت برند دارید میپردازید. و این یعنی اپل تونسته با این برند نه تنها به شرکتش، بلکه به مصرفکنندگانش هم هویت بده. مثال بود نه بدیل. فقط برای درک قضیه.
امروز 17 آبان بالاخره کلاس های ما شروع شد! البته دو تا از کلاس هامون شروع شده بود، ولی دوتای دیگه ( اومیک و ماشین لرنینگ) که با ورودی های جدید بود امروز شروع شد. دانشگاه برنامه رو برا اونا عقب برده و معلوم نیست اصلا تکلیف ماها چی میشه، این کلاسا چند جلسه ادامه داره و خلاصه اوضاع قمر در عقربه! حالا نمیدونم چه اصراری بود اینا مهر وارد شن :/// آزمون دیر دادن اوکی ، خب بهمن وارد شن، چی میشه مگه؟ دانشگاه دولتی که نگران بودجه شم نیست.
خلاصه! این هیچی!
میدونید که از مهر 98 گروه ما ( که اسمش گروه دکتری پیوسته بیوتکنولوژیه!) از مقطع ارشد دانشجو می پذیره. اینکه چرا می پذیره یکم مسخره ست. چون همزمان دانشکده علوم و فنون بیوتک ناپیوسته داشت ارائه میداد، و دانشکده زیست هم سلولی مولکولی داره، و گروه ما تصمیم گرفت علوم و فنون لغو بشه و بچه ها بیان توی این گروه. چون که بچه های پیوسته اکثرا از ارشد دیگه مهاجرت می کردن، و میدونین که سیستم امتیازدهی دانشگاهای ایران بر حسب تعداد مقاله و تعداد دانشجو و به طور کلی تعداده. شما از هرچیزی زیاد داشته باش مهم نیس اون چیز چیه. بعد نصف اونایی هم که بودن دلشون نمیخواست با اساتید داخل گروه تزشونو بردارن، چون بهرحال اون استاد رو یه زمینه خاص کار میکنه و نمیشه انتظار داشت از چهارتا دانشجوی باقی مونده سه تاشون به اون زمینه ها علاقه مند باشن. اولش گفتن حتماً و حتماً باید استاد راهنمای اولتون داخلی باشه، دومی رو خارجی انتخاب کنید. بچه ها اعتراض کردن و به جایی نرسید. ولی در نهایت اساتید محترمه به هول و ولا افتاده بودن که یه راهی بیندیشن و تصمیم بر این شد از مقطع ارشد دانشجو بپذیرن. این از این!
حالا پارسال دانشجو گرفتن و بچه ها به نظر من حداکثرشون خوب بودن. رشته ها مرتبط بود و سطحشون خوب بود. امسال امروز بچه ها خودشونو معرفی کردن، و من بیشتر از هر زمانی احساس کردم حتی دیگه به این رشته و گروه هم دلم نمیخواد تعلقی داشته باشم. یکی از بچه ها از مدیریت بازرگانی وارد شده بود. یعنی پارسال لیسانس مدیریتشو گرفته بود و امسال بیوتکنولوژی مولکولی دانشگاه تهران قبول شده بود. البته خودش توضیح داد و گفت آرزوم بوده این رشته رو بخونم از همون دبیرستان و اینا. ولی خب ! چی بگم!
ناامیدتر از همیشه و حسرت بار. خوشحالم که بیوتک خوندم. خوشحالم که با بعضی اساتیدی کلاس داشتم که حتی یک ساعت نشستن کنارشون مایه افتخاره. خوشحالم چهارسال کنار بچه هایی بودم که شوق علم از نگاهشون می بارید و همه شون مشتاق یادگیری بودن. ولی جز این حس میکنم چیزی برای افتخار کردن ندارم. حتی از آوردن اسم دانشگاه تهران هم خجالت میکشم و بدم میاد که بگم تو همچین دانشگاهی درس خوندم . . .
میتونید هر جور دوست دارید قضاوت کنید. فقط بعد از اونکه احساس تعلقم به ایران رو از دست دادم، امروز هم احساس تعلقم به این دانشگاه رو از دست دادم ...
همین.
انقد بدم میاد ازین پیجایی که رو پستشون میزنی بعد میبینی نوشته "صرفاً جهت ایده". من همهشونو بلاک میکنم که دیگه تو سرچم نیان.
یا اونایی که نوشتهن "امنیت پیج : فلان" ! واقعاً درست کردن یه تو استپ وریفیکیشن انقد داد و هوار داره؟ یا چیز دیگهایه من خبر ندارم؟
مورد آخر نوشتن "مجهز به آنفالویاب" و "فالو جهت معرفی" در بیوی اینستاگرامه. خیلی کار زشتیه.
خب کارای خوب هم بگم حالا :
اونایی که از محصولشون
۱. فیلم هم میذارن
۲. دست یا آدم در فیلم و عکس معرفی محصول وجود داره ( که ما اندازه رو درک کنیم )
۳. قیمت محصولات رو یا در یه هایلایت یا زیر پست مینویسن و نمیگن "به دایرکت مراجعه کنید". میدونم بخاطر تغییرات قیمته. ولی میتونن هایلایت کنن. دیگه حذف و اضافه کردن هایلایت راحته. البته منم همیشه میرم میپرسم قیمتا رو حتی اگه نخوام بخرم. ولی خب!
به این نتیجه رسیدم، ریشهی نژادپرستی از عدم اعتقاد به اختیار برمیاد. ما باور نداریم تمام انسانها توانایی رسیدن به قلهها رو دارن، چون فکر میکنیم در ژنهای آدمیزاد یک جبری وجود داره که سرنوشت اون رو میسازه. یک اعتقاد کوچک در دل، تا چه اندازه که از ما آدمهای متفاوتی نمیسازه.
و یک کلمهی نژادپرستانه که سعی داریم خوب جلوهش بدیم "اصالته". میگیم اون از خانوادهی اصیلی نیست، باشه از خانوادهی پولدار یا مبادیآدابی نیست و نمیتونی ازدواج با این خانواده رو بپذیری، اما همشهری بودن چی؟ همکلاسی بودن؟ وجود انسانهایی که خدا خواسته باشن به ما سنگین میاد؟ اگه میخواید بفهمید کسی نژادپرسته ( از جمله خودمون ) باید بپرسیم به اصالت اعتقاد داری؟
حتی همینکه به کسی بگیم "نژادپرست" هم زشته! چون نباید یک "صفت" رو به یه "شخص" نسبت داد. بلکه باید به عملش نسبت بدیم. فلانیها نژادپرست نیستند، بلکه در فلان مورد اقدامی نژادپرستانه داشتند. صفات باید ارزش "اعتباری" داشته باشند. چون ذات احساسات ما "اعتباریه"