با این سرعت به کجا میروم؟ انگار ذهنم یک گیرندهی مخابراتی باشد که برای فضاییها کار گذاشته شده، بعد ناگهان فضاییها واقعاً سر راه قرار گرفته باشند و این گیرنده انقدر اطلاعات در لحظه دریافت میکند که یک لحظه اپراتوری که پشتش نشسته، یک دستی میزند به پیشانیاش و به همکارش میگوید :"لعنتی! با این سرعت به کجا میرویم؟"
منظورم این است که حالا بیایید اول سلام کنیم، حالی، احوالی. ای سیارهی بیگانه، من بیستواندی سال پشت این گیرنده درست در همین زاویه نشسته بودم، چطور شده که ناگهان پیدا شدهای و میخواهی خود را به من نشان بدهی؟ ای آبیکمرنگ کوچک، ای دنیای معلق پرماجرا، با این سرعت به کجا میرویم؟
---
جملات ساده میتوانند در من تاثیر عمیقی بگذارند. در این کتاب تئوری اطلاعات نوشته :
The complexity is the minimal description length
این تعریف رسمی "پیچیدگی" است. و بعضی رخدادها در این جهان هستی، کوتاهترین طول معرفشان به نظر نمیرسد حتی یک عدد متناهی باشد. آن روز که در مورد فکردرد نوشته بودم، آقای خضری گفته بود یک احساسی دارد که برایش لغتی نمیشناسد. من همانجا این به ذهنم خطور کرد که "خدای من! ما در فارسی قریب به ۳۵۰هزار لغت داریم، و هنوز احساساتی داریم که برایشان لغتی نداریم! یعنی بارخدایا، جهان تو چقدر وسیع است، و جهان یک انسان چه اندازه است، که ما هنوز با اینهمه لغت، با اینهمه گذشت زمان، "کوتاهترین طول معرف" بعضی چیزها برایمان بیشتر از یک واژه، بیشتر از یک ترکیب وصفی، و خدا میداند که گاه بیشتر از یک کتاب است، اگر بیشتر از یک عمر زندگی نباشد."
و امروز که این جمله را خواندم فهمیدم به این مفهوم میگویند "پیچیده". در یک جمله : جهان پیچیده است.
--
یک فردی را میشناختم که چند سال پیش باهم یک کار مشترک انجام داده بودیم. فرض کنید یک آدم خیلی موفق، ولی پرت، که مثلاً یکبار همدیگر را دیدهاید و دیگر گذرتان به هم نمیخورد. اسمش را بگذاریم آقای ایکس. بعد چند روز پیش که در کانال از مخاطبان خواسته بودم یک کتاب ریاضی-فیزیکطور به من معرفی کنند، یک نفر پیام ناشناس داده بود و گفته بود آقای ایکس یک سایتی دارد و یک پستی نوشته و این کتاب را معرفی کرده است. من هم گفتم اا چه جالب نمیدانستم ایکس سایت هم دارد و خلاصه کتاب را هم یادداشت کردم که در اسرع وقت شروع کنم به خواندنش.
بعد آقای ایکس بعد از چند سال، امشب در تلگرام پیام داده بود که یک همایش را معرفی کند. در واقع چون من آن سالها مسئول روابطعمومی و تبلیغات بودم، منظورش این بود که این را به سایرین اطلاعرسانی کنم.
من کلی در دلم به این ماجرای عجیب خندیدم :)) بعد یاد سبک آن دوستی افتادم که با یکنفر سومی در مورد من غیبت کرده بودند(ذکر خیر در واقع) و برایم اسکرین شات فرستاده بود و گفته بود فکر کردم خوشحالت میکند.
خلاصه من آنجا کمی شوکه شدم و کمی خندیدم و در کل فیدبک مثبتی گرفته بودم و این احساس مثبت در من وجود داشت و یادم بود که چه کار جالبی! امشب هم به همان سبک برای آقای ایکس اسکرینشات آن پیام ناشناس را فرستادم. گفتم عجیب است ولی اتفاقا همین چند روز پیش ذکر خیر شما بود و یکی از همدانشکدهایهایتان از شما نقل خیر کرده بود. گفتم برایتان آن پیام را بفرستم شاید شنیدن اینجور فیدبکها خوشحالتان کند. تشکر کرد و هر دو خندیدیم :))
--
ای پرودگار عالم، ای که کرانههای تو را نه شناخته و نه به آن نزدیک شدهایم، با این سرعت به کجا میبری این فکرهای بیلگام مرا؟
- ۰ نظر
- ۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۶:۱۲